زندگینامه ایلان ماسک (فصل پنجم)
مهمترین انتقادی که به ماسک در این دوره از زندگیاش وارد است این بود که او در برانگیختن انزجار دیگران نسبت به خودش بسیار موفق عمل کرده بود.
فصل پنجم/ بخش اول
رییس مافیای پیپال
فروش Zip2 باعث شد ایلان ماسک اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند. درست مثل شخصیتهای بازیهای ویدیویی مورد علاقهاش، او یک مرحله بالاتر رفت. عملکردش در درهی سیلیکون عالی بود و تبدیل به کسی شد که آن روزها همه آرزویاش را داشتند؛ میلیونر دنیای تجارت اینترنتی. ماجراجویی بعدی ماسک باید متناسب با بلندپروازیاش که به سرعت در حال رشد بود، میبود. به همین خاطر ماسک در جستجوی یک صنعت ثروتمند و با نقصان بود که او و اینترنت بتوانند از آن استفاده کنند. ماسک شروع کرد به فکر کردن دربارهی دوران کارآموزیاش در بانک Nova Scotia. نکتهی به یاد ماندنی از آن روزها برای ماسک که بانکدارها پولدار و احمقاند، حالا به چشماش مثل یک فرصت بزرگ بود.
اوایل ۱۹۹۰ و زمانی که به عنوان مدیر ارشد استراتژی در بانک کار میکرد، از او خواسته شد تا نگاهی به پروندهی وامهای کشورهای جهان سوم شرکت بیاندازد. این دریای پول با عنوان غمانگیز «بدهی کشورهای کمتر توسعه یافته» شناخته میشد و بانک Nova Scotia میلیاردها دلار از آن را داشت. کشورهای آمریکای جنوبی و دیگران، در سالهای قبل نتوانسته بودند بانک را مجبور کنند تا نرخ بهرهاش را مکتوب کند. رییس ماسک از او خواست تا به عنوان یک مبحث آموزشی داراییهایی بانک را بررسی کند و تلاش کند تا ارش واقعی بدهیها را تخمین بزند.
در حالی که ماسک در پی انجام این پروژه بود، مسالهای که بنظر یک فرصت تجاری عالی بود نظرش را جلب کرد. ایالات متحده امریکا تلاش کرده بود تا بار بدهیهای برخی کشورهای در حال توسعه را با عرضهی به اصطلاح اوراق قرضه Brady کمتر کند. یعنی دولتمردان ایالات متحده عملا ضامن بدهی کشورهایی مثل آرژانتین و برزیل شده بودند. ایلان طی محاسباتاش متوجه بازی آربیتراژ شد. ماسک گفت: “من ارزش ضمانت را محاسبه کردم و چیزی در حدود پنجاه سنت به ازای هر دلار بود. در حالیکه بدهی اصلی به مبلغ بیست و پنج سنت معامله شده بود. این فرصت بینظیری بود که گویا هیچکس متوجهاش نبود.” ماسک در حالیکه سعی کرده بود خونسردی خودش را حفظ کند به یکی از بزرگترین تجار در این بازار، Goldman Sachs تلفن کرده بود، تا ببیند او چقدر از این داستان میداند. او پرسیده بود که از بدهی برزیل با قیمت ۲۵ سنت چه مقدار ممکن است، موجود باشد. ماسک گفت: “او پرسید چقدر میخوای؟ و من یک رقم الکی مثل یک میلیارد دلار پراندم.” وقتی که تاجر تایید کرد که این کار شدنیست ماسک تلفن را قطع کرده بود. “من به این فکر میکردم که آنها حتما دیوانه شدهاند؛ چون شما میتوانستی پولات را دو برابر کنی. همه چیز توسط عمو سام حمایت میشد. مثل آب خوردن.”
ماسک تمام تابستان را به ازای ساعتی ۱۴ دلار کار کرد و علاوه بر تمام کم و کاستیها و تخلفات از کار کردن با دستگاه قهوه ساز هم خسته شده بود و منتظر آن لحظه طلایی بود که میتوانست حسابی پولدارش کند. او فورا به دفتر رییساش رفت و فرصت بزرگ زندگیاش را همانجا قاپید. او گفت: “شما میتوانید میلیاردها دلار درآمد مجانی داشته باشید.” رییساش از او خواست تا گزارشی دراین باره بنویسد، که خیلی زود به دست مدیرعامل بانک رسید و او هم بیدرنگ این درخواست را رد کرد و گفته بود که بانک قبلا بخاطر بدهی برزیل و آرژانتین ضرر کرده و دیگر نمیخواهد دوباره اشتباه کند. ماسک گفت: “من سعی کردم به آنها بگویم که نکته این نیست. موضوع اینجاست که این طرح را عموسام لعنتی حمایت میکند. اصلا مهم نیست آمریکای جنوبی چکار میکند. شما نمیتوانید متضرر شوید؛ مگر فکر کنید که وزارت دارایی آمریکا ورشکست میشود. اما آنها کماکان قبول نکردند و من حیرتزده شده بودم. بعدها، وقتی که من وارد رقابت با بانکها شدم، بارها به این لحظه فکر میکردم و اعتماد بهنفسام بالا میرفت. تمام بانکدارها از دیگران کپیبرداری میکنند. اگر همه از صخره بلند ترسناک بالا بروند آنها هم با دیگران می روند. اگر یک عالمه طلا وسط اتاق باشد و کسی آنها را بر ندارد، آنها هم دست به طلاها نمیزنند.”
سالها بعد، ماسک به فکر راه اندازی یک بانک اینترنتی افتاد و آن را در دورهی کارآموزیاش در Pinnacle Research در سال ۱۹۹۵ با همه مطرح کرد. ماسک جوان برای دانشمندها در بارهی اجتنابناپذیر بودن نقلوانتقالات مالی آنلاین سخنرانی کرد؛ اما آنها با گفتن اینکه سالها طول میکشد تا امنیت اینترنت به جایی برسد که اعتماد مشتریها را جلب کند، سعی کردند منصرفاش کنند. با اینحال ماسک هنوز معتقد بود که صنعت امور مالی میتواند دچار تحول بزرگی شود و او با سرمایهگذاری کمی میتواند بر این روند بسیار موثر باشد. او در یک سخنرانی در دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۰۳ برای توضیح طرز فکرش گفت: “پهنای باند پول کم است. شما برای کار کردن با آن نیازی به اصلاحات زیرساختی وسیعی ندارید. این فقط یک ورودی در یک پایگاه داده است.”
طرح اولیه ماسک چیزی ورای شگفتانگیز بود. همانطور که محققین موسسهی Pinnacle Research گفته بودند، مردم به ندرت تمایل به خرید آنلاین کتاب داشتند. حتی این امکان وجود داشت که شماره کارتشان را برای تراکنش مالی وارد کنند اما اینکه حسابهای بانکی اینترنتی داشته باشند، کاملا غیرممکن بود. پوففف… و بعد؟ ماسک میخواست یک موسسهی آنلاین با خدمات کامل راه بیندازد: شرکتی که داشتن حسابهای پسانداز و جاری را ممکن میکرد و واسطهی خدمات و بیمه بود. تکنولوژی برای ساختن چنین سرویسی وجود داشت؛ اما بررسی قوانین و دستور کارهای لعنتی تاسیس یک بانک آنلاین از یک طرح اولیه، از دید خوشبینها یک مشکل سرسخت و از دید مخالفها غیرممکن بود. این کار اصلا شبیه تهیهی مسیر رسیدن به پیتزا فروشی یا فهرست راهنمای شهری املاک نبود. بلکه با پول مردم سرکار داشت و اگر خدماتشان درست پیش نمیرفت عواقب بدی منتظرشان بود.
ماسک با شجاعت هرچه تمامتر، قبل از اینکه Zip2 فروخته شود برای عملی کردن این طرح دست به کار شد. او با بعضی از بهترین متخصصان شرکت صحبت کرده بود تا بداند کدامشان ممکن است بخواهند در این اقدام ماجراجویانه دوباره با او همکاری کند. همچنین ماسک ایدهاش را با چند آشنایی که در بانک کانادا پیدا کرده بود در میان گذاشت. در ژانویه ۱۹۹۹ که هیات مدیرهی Zip2 دنبال خریدار برای شرکت بودند، ماسک برای رسمی کردن ایدهی بانکداری آنلاین اقدام کرد. ماه بعد معامله با Compaq رسما اعلا شد. و در ماه مارچ، ماسک استارتاپ خدمات مالی X.com را که اسم جالبی هم داشت، ثبت کرد.
کمتر از ده سال طول کشید تا ماسک از یک کانادایی کوله به دوش و سرگردان تبدیل به یک مولتیمیلیاردر در سن ۲۷ سالگی بشود. با ۲۲ میلیون دلارش، او از آپارتمانی که با دو همخوانهی دیگر در آن زندگی میکرد به خانهی ۱۸۰۰ مترمربعیاش که باز سازیاش کرده بود، نقل مکان کرد. همچنین او یک ماشین اسپورت McLaren F1 و یک هواپیمای شخصی ملخی کوچک خرید و پرواز کردن را هم یاد گرفت. او به عنوان میلیاردر حوزهی تجارت اینترنتی تبدیل به سلیبریتی شد و با این جریان به خوبی کنار آمد. او به سازندگان یکی از برنامههای CNN اجازه داد تا روزی که قرار است ساعت هفت صبح ماشیناش را دم در خانه تحویل بگیرد، آنجا باشند. درحالیکه ماسک دست به سینه ایستاده بود و از هیجان دندانهایاش را روی هم فشار میداد، سر و کلهی یک هجدهچرخ مشکی جلوی خانهی ماسک پیدا شد و ماشین نقرهای براق را به آرامی روی زمین گذاشت. او به CNN گفته بود: “فقط ۶۲ مکلارن در دنیا وجود دارد که من قرار است یکیاش را داشته باشم. وای، باورم نمیشه که ماشینام اینجاست. پسر این حسابی کار درسته.”
CNN فیلم تحویل ماشین را بههمراه مصاحبه با ماسک منتشر کرد. تمام مدت قیافهی او شبیه کاریکاتور یک مهندس بود که حسابی گل کاشته. موهای ماسک کمپشت شده بود و طوری کوتاه شده بودند که چهرهاش شبیه پسربچهها شده بود. او یک کت قهوهای بزرگ پوشیده بود و در ماشین کنار جاستین، نامزد خوشگلاش نشست و موبایلاش را چک کرد و بنظر میرسید حسابی مسحور زندگی جدیدش است. ماسک مثل پولدارهای خندهدار حرف میزد. او اول دربارهی معاملهی فروش Zip2 گفت: “پول نقد گرفتن، فقط پول است. منظورم این است که آنها فقط یک عالمه بن فرانکلیناند.” و بعد دربارهی زندگی خیلی خوبش گفت: “بسیارخب آقایان، این شما و این هم سریعترین ماشین دنیا.” و بعد هم از بلندپروازیهای منحصر به فردش صحبت کرد: “میتوانم بروم یکی از جزایر باهاماس را برای خودم بخرم، اما بیشتر علاقمندم که دوباره یک شرکت تاسیس و احداث کنم.” تیم فیلمبرداران تا دفتر X.com با او رفتنند و آنجا دوباره شیرینزبانیاش گل کرد و یکی دیگر از آن سخنرانیهای نه چندان جالباش را راه انداخت: “من اصلا برای بانکدار بودن مناسب نیستم. برای جمع کردن پنجاه میلیون دلار فقط چندتا تلفن لازم است و بعد پول همینجاست. بنظر من X.com قطعا میتواند یک شرکت مولتی میلیارد دلاری بشود.”
ماسک مکلارناش را از فروشندهای در فلوریدا خرید. در واقع آن را از رالف لورن که قصد داشت همان ماشین را بخرد قاپید. حتی پولدارهایی مثل لورن هم ترجیح میدادند که ماشینی به لوکسی مکلارن را در مناسبتهای خاص یا دوردورهای هرازگاه یکشنبهها استفاده کنند. اما ماسک نه. او با همین ماشین در درهی سیلیکون تردد میکرد و همانجا در خیابان دفتر X.com پارکاش میکرد. دوستاناش وقتی میدیدند که ماسک چنین گوهر درخشانی را در پارکینگ فروشگاه زنجیرهایی Safeway پارک کرده یا پرندهها کثیفاش کردهاند آه از نهادشان بر میآمد. یک روز ماسک از روی تنهایی و بیحوصلگی، به Larry Ellison دوستی که او هم مکلارن داشت، و شریکموسس میلیاردر توسعهدهندهی نرمافزار Oracle بود، ایمیل زد تا ببیند که آیا او هم دوست دارد تا یک برنامهی مسابقهی ماشینرانی تفریحی بگذارند یا نه. Jim Clark، میلیاردر دیگری که عاشق سرعت بود خبر این پیشنهاد را شنیده بود و به یکی از دوستاناش گفته بود که باید هرچه زودتر به یکی از فروشگاههای فراری همین اطراف برود و ماشینی بخرد که او هم بتواند مسابقه بدهد. ماسک دیگر وارد دار و دسته سرشناسها شده بود. Georg Zachary، سرمایهگذار و یکی از دوستهای صمیمی ماسک گفت: “ایلان بخاطر تمام این اتفاقها خیلی خیلی هیجانزده بود. او مکاتباتاش با لری را به من نشان داده بود.” سال بعد ماسک برای دیدن یک سرمایه گذار در Sand Hill Road مشغول رانندگی بود، رو به یکی از دوستاناش که در ماشین بود گفت: “حالا اینجارو ببین.” او پدال گاز را تا آخر فشار داد، لاین عوض کرد و ماشین شروع کرد به چرخیدن و با یک تپه خاکی برخورد کرد و بعد مثل فریزبی شروع کرد به چرخیدن دور خودش. شیشهها و چرخها ترکیدند و به هزاران تکه تبدیل شدند و بدنه ماشین هم آسیب دید. ماسک دوباره به دوستاش نگاه کرد و گفت: “قسمت بامزهی ماجرا این بود که ماشین بیمه ندارد.” آن دو برای رسیدن به دفتر سرمایهگذار ریسکپذیر کنار جاده ایستادند تا ماشینها آنها را سوار کنند.
فصل پنجم/ بخش دوم
رییس مافیای پیپال
تا آنجایی که به ماسک مربوط میشد، او خیلی شخصیت عیاش و خوشگذرانی نداشت. درواقع او بیشتر پولی که از Zip2 به دست آورده بود به X.com سرازیر کرد. این تصمیم دلایل منطقی و درستی داشت. سرمایهگذارها اگر درآمدهای بالا از یک سرمایهگذاری را ظرف چند ماه در یک سرمایهگذاری جدید خرج میکردند مشمول قوانین مالیاتی نمیشدند. اما حتی با وجود استانداردهای بالای ریسکپذیری در درهی سیلکون، باز هم سرمایهگذاری ثروت تازه به دست آمده در موضوعی با ریسک بالای یک بانک آنلاین، خیلی هولناک بود. رویهم رفته، ماسک ۱۲ میلیون دلار در X.com سرمایهگذاری کرد و بعد از کم شدن مالیات فقط ۴ میلیون دلار برای خودش ماند. Ed Ho، یکی از مدیران اجرایی سابق در Zip2 که حاضر شد شریکموسس X.com بشود، در این باره گفت: “این یکی از دلایلیست که ماسک را از آدمهای معمولی جدا میکند. اشتیاقاش برای ریسک کردن. وقتی تو وارد معاملهای مثل آن میشوی یا به نتایج عالی میرسی یا سر از یک ایستگاه اتوبوس در ناکجا آباد در میآوری.”
در حقیقت تصمیم ماسک برای سرمایهگذاری آن همه پول در X.com خیلی بیشتر از غیرعادی بنظر میآمد. نکتهی مهم، موفق شدن در تجارت آنلاین در سال ۱۹۹۹ این بود که یکبار تواناییهایات را ثابت کنی و میلیونها دلار سرمایهات را به جیب بزنی و بعد از همین موضوع استفاده کنی تا دیگران را راضی کنی پولشان را روی قمار بعدی شما سرمایهگذاری کنند. ماسک قطعا تصمیم داشت تا روی سرمایهگذاری دیگران هم حساب کند؛ اما او خودش هم سرمایهی زیادی وارد کار کرده بود. پس در حالیکه ماسک، مثل اغلب خودشیفتههای احمق تجارت آنلاین میتوانست پشت هم در حال مصاحبههای تلویزیونی باشد، رفتارش بیشتر شبیه آدمهای روزهای سابق درهی سیلیکون بود؛ زمانی که موسسهای شرکتهایی مثل اینتل دوست داشتند تا روی خودشان شرط سنگین ببندند.
در حالیکه Zip2 یک ایدهی تروتمیز و کاربردی بود، X.com نوید یک انقلاب عظیم را میداد. برای اولین بار ماسک به امید پایان دادن به تمام باجهها، با صنعتی بسیار پولدار و با ثبات مقابله میکرد. همچنین ماسک شروع کرد به تغییر و اصلاح روند ورودش به کسبوکارهای خیلی پیچیده و اجازه نداد این موضوع که او از زیر و بم این صنعت اطلاعات خیلی کمی دارد، حتی ذرهای مزاحم کارش بشود. او میدانست که بانکدارها امور مالی را کاملا اشتباه انجام میدهند و او میتواند بهتر از هرکس دیگری کارش را پیش ببرد. عزتنفس و اعتماد به نفس ماسک او را به جایی رسانده بود که الهامبخش عدهای شده بود و بقیه هم اورا فردی بسیار محتاط و وسواسی و از طرفی بیپروا میدیدند. خلق X.com در نهایت در بارهی خلاقیت، رهبری قاطعانهاش، سبک ستیزهجو و سرسختاش و نقاط ضعفاش به عنوان یک رهبر نکات زیادی را لو میدهد. ماسک بار دیگر طعم کنار گذاشته شدن در شرکت خودش را میچشد و از نرسیدن به یک چشمانداز والا رنج میکشد.
ماسک برای شروع X.com یک تیم به اصطلاح پرستاره جمع کرد. Ho که قبلا در SGI و Zip2 به عنوان یک مهندس و متخصص کار کرده بود و همکاراناش او را بهخاطر مهارتاش در کد نویسی و مهارتهای مدیریت گروهی تحسین میکردند. همچنین دو کانادایی (Harris Fricker و Christopher Payne) که در امور مالی با تجربه بودند هم به آنها ملحق شدند. ماسک زمانی که در بانک Nova Scotia کارآموز بود با فریکر آشنا شد و هردو حسابی با هم صمیمی شدند. فریکر که بورسیهی Rhodes شده بود، مکانیزم دانش سیستم بانکداری جهان را که X.com به آن نیاز داشت با خودش آورده بود. پین در انجمن امور مالی کاناداییها با فریکر دوست شده بود. هر چهار مرد شریکموسس شرکت به حساب میآمدند و ماسک به لطف سرمایهگذاری کلاناش در شرکت بزرگترین سهامدار هم محسوب میشد. X.com مثل بسیاری شرکتهای دیگر در درهی سیلیکون در خانهای که شریکموسسها طوفانهای فکری را در آن شروع کردند، خلق شد و بعد ها به دفتر رسمیتر در شمارهی ۳۹۴ خیابان University در پالوآلتو منتقل شد.
بانک رفتن و صحبت با متصدی باجه امروزه که اینترنت در دسترس همه هست، کمی غیرعادی به نظر میآید. در آن زمان حرفها و تئوریها بنظر عالی میآمدند و هر چهار نفر بسیار مشتاق و با انگیزه بودند. اما تنها چیزی که مانع کار آنها میشد، واقعیت بود. ماسک از بانکداری خیلی کم سردرمیآورد و برای درک بهتر مسایل کارش، به خریدن و خواندن کتاب متوسل شد. شریکموسسها هرچه بیشتر به دست به کار شدن فکر میکردند، بیشتر متوجه میشدند که قوانین و اصول کاری مانع راهاندازی بانکداری آنلاین است. Ho در این بازه گفت: “با اینکه چهار پنج ماه از تاسیس شرکت گذشته بود، هیچ کاری انجام نشد.”
از همان اوایل کار، مشکلات شخصی هم پیش آمد. ماسک که تبدیل به یک سوپراستار تازه کشف شده در درهی سیلیکون شده بود، مدام توسط رسانهها دوره میشد. این مساله به مذاق فریکر، که از کانادا به آنجا نقل مکان کرده بود و X.com را مثل فرصت خوبی برای خودش میدید تا به عنوان یک نابغه بانکدار تغییری در دنیا ایجاد کند، خوشایند نبود. طبق گفتهی چند نفر، فریکر میخواست X.com را اداره کند و این کار را به شیوهی سنتی و مرسوم انجام بدهد. از نظر او اظهارات هیجانی و خیالی ماسک دربارهی اصلاح تمام صنعت بانکداری به مطبوعات احمقانه بود؛ چرا که شرکتشان در تلاش بود تا تقریبا همه چیز را خودش بسازد. فریکر گفت: “ما به مطبوعات قول ماه و خورشید و ستارهها را میدادیم.” ایلان میگفت این فضای یک تجارت نرمال و معمول نیست و تو باید چهارچوب فکری کسبوکارهای مرسوم را کنار بگذاری. او گفت: “یک کارخانهی گاز شادیآور روی آن تپه هست که آن گازها را به دره پمپ میکند.” فریکر تنها کسی نبود که ماسک را به اغراق دربارهی کسبوکارشان و رل بازی کردن برای مردم متهم میکرد. با اینحال تا پایان کار مشخص نمیشود که این نقطهی ضعف است یا یکی از استعدادهای بزرگ ماسک.
تنش بین ماسک و فریکر خیلی زود و بد تمام شد. فقط پنج ماه بعد از شروع به کار X.com فریکر کودتا راه انداخت. ماسک گفت: “او گفت یا به عنوان مدیرعامل کنترل شرکت را در دست میگیرد یا بقیه را از آنجا میبرد تا شرکت خودش را تاسیس کند. من هم گفتم «اصلا از باجگیری خوشم نمیآید، بنظرم بهتر است بروی و کار خودت را انجام بدهی.» و او هم رفت.” ماسک سعی کرد Ho و بعضی از مهندسان کلیدی را قانع کند که بمانند؛ اما آنها طرف فریکر را گرفتند و از شرکت رفتند. ماسک ماند و یک شرکت خالی و چند کارمند وفادار. Julie Ankenbrandt یکی از کارمندان سابق X.com که آنجا را ترک نکرد گفت: “بعد از تمام این اتفاقها، یادم هست که کنار ماسک در دفترش نشسته بودم. میلیونها قانون و مصوبه وجود داشت که میتوانست از شکلگیری X.com جلوگیری کند؛ اما برای ماسک مهم نبود. او فقط به من نگاه کرد و گفت «بنظرم باید کارمندهای بیشتری استخدام کنیم.»”
ماسک مجبور شده بود برای X.com پول جمع کند و به دیدن سرمایهگذارها برود و اعتراف کند که پول زیادی در بساط ندارد. با این حال Mike Moritz یک سرمایهگذار معروف از شرکت Sequoia Capital از شرکت حمایت کرد. ماسک دوباره در درهی سیلیکون به میدان برگشت و ترتیبی داد تا برای جذب نیروی متخصص با آنها ملاقات کند و دربارهی آینده بانکداری اینترنتی به آنها بگوید. یک متخصص کامپیوتر جوان با نام Scott Anderson درست چند روز بعد از مهاجرتاش و در اول آگوست ۱۹۹۹ جذب چشمانداز شرکت شد و شروع به همکاری کرد. اندرسون گفت: “وقتی به گذشته فکر میکنی، متوجه میشوی که آن یک دیوانگی تمام عیار بود. ما به اندازهی هزینه ساخت وبسایت برای یک فیلم هالیوودی پول داشتیم و به زحمت سرمایه گذارها را راضی کردیم.”
هفته به هفته، مهندسهای بیشتری از راه میرسیدند و رویا به واقعیت نزدیکتر میشد. شرکت مجوز بانکداری و صندوقهای سرمایهگذاری را گرفت و با بانک Barclays شریک شد. در ماه نوامبر، تیم کوچک نرمافزار X.com یکی از اولین بانکهای آنلاین دنیا را با بیمهی FDIC برای حمایت از حسابهای بانکی و سه صندوق سرمایهگذاری برای انتخاب سرمایهگذاران، توسعه داد. ماسک از پول خودش ۱۰۰.۰۰۰ دلار به مهندسین داد تا نرمافزارشان را امتحان کنند. شب قبل از عید پاک سال ۱۹۹۹، X.com به مردم معرفی شد. اندرسون گفت: “من تا ساعت ۲ صبح آنجا بودم و بعد به خانه برگشتم تا شام عیدپاک را بپزم. ایلان چند ساعت بعد به من زنگ زد و خواست که به دفتر برگردم تا بتواند چند متخصص دیگر را برای استراحت مرخص کند. ایلان چهلوهشت ساعت تمام در شرکت ماند تا مطمئن شود همه چیز خوب کار میکند.”
با راهنماییهای ماسک، X.com چند روش بانکداری رادیکال را امتحان کرد. مشتریها فقط برای ثبتنام اولیه در شرکت کارت هدیهی ۲۰ دلاری میگرفتند و برای هر مشتری که معرفی میکردند کارت ۱۰ دلاری نصیبشان میشد. ماسک مبلغ کمی را به عنوان جریمهی برداشت اضافی در نظر گرفته بود. طی تغییرات بسیار مدرن، X.com سیستم پرداخت شخص به شخص را ممکن کرد؛ یعنی شما میتوانستید فقط با وارد کردن ایمیل افراد داخل سایت برایشان پول بفرستید. ایدهی کلی این بود که از بانکهای کند و آهسته با آن کامپیوترهای بزرگ مرکزی که در روش کاریشان فرستادن پول برای کسی چند روز طول میکشید، دور بشوند و بانک پرسرعتی خلق کنند که فقط با چند کلیک روی ماوس یا یک ایمیل پول را جابجا کند. این یک حرکت انقلابی بود و درچند ماه اول کار بیش از ۲۰۰.۰۰۰ نفر از آن استقبال و در X.com ثبت نام کردند.
خیلی زود، X.com یک رقیب جدی پیدا کرد. دو جوان زرنگ به نامهای Max Levchin و Peter Thiel در استارتآپ خودشان به نام Confinity شروع به ساختن سیستم پرداخت خودشان کردند. آن دو در واقع دفتر کار کوچکشان را از X.com اجاره کرده بودند و در تلاش بودند تا کسانی که دستگاه جیبی Palm Pilot داشتند بتوانند از طریق پورت اینفرارد این دستگاهها پول مبادله کنند. بین X.com و Confinity در University Avenue جدال غیرقابل کنترلی بر سر انقلاب اینترنتی امور مالی در گرفت. Ankenbrandt گفت: “دفتر محل تجمع جوانهایی بود که به سختی کار میکردند. آنجا به شدت بد بو شده بود؛ آن بو هنوز هم در خاطرم هست. بوی بد پیتزای مانده و بوی بدن و عرق.”
مجادله بین X.com و Confonity پایان غیرمنتظرهای داشت. بنیانگذاران Confinity به دفتری پایین خیابان نقل مکان کردند و مثل X.com، تمام تمرکزشان را روی پرداختهای اینترنتی و ایمیلی گذاشتند و برای این سرویس اسم PayPal را انتخاب کردند. هردو شرکت وارد رقابت بر سر تطابق با ویژگیهای دیگری و جذب حداکثری کاربر شدند و میدانستند هرکدام زودتر بزرگ شود، برنده است. دهها میلیون دلار در تبلیغات خرج میشد؛ در عین حال میلیونها دلار بیشتر خرج مقابله با هکرها میشد که این سرویسها را فرصتی جدید برای کلاهبرداری میدیدند و قصد نفوذ به آنها را داشتند. Jeremy Stoppelman یکی از مهندسهای X.com که بعدها مدیرعامل Yelp شد گفت: “این مثل نسخهی اینترنتی شهربازی بود و فقط به سرعت پول خرج میکردی.
فصل پنجم/ بخش سوم
رییس مافیای پیپال
این مسابقه برای برنده شدن در پرداختهای اینترنتی، فرصتی به ماسک داد تا اخلاق کاری و سرعت در فکر کردناش را نشان بدهد. او مدام در حال برنامهریزی بود تا برای مزیت حضور پیپل در سایتهای حراجی مثل eBay راهکار پیدا کند و کارمندان X.com را به شدت تحت فشار میگذاشت تا تاکتیکهایاش را هرچه زودتر و با تکیه بر روش آزمون و خطا عملی کنند. Ankenbrandt گفت: “او بسیار سرسخت بود. همهی ما روزی بیست ساعت کار میکردیم و او بیست و سه ساعت.”
در مارس ۲۰۰۰، X.com و Confinity بالاخره تصمیم گرفتند که دست از تلاش برای شکست دیگری بردارند و منابعشان را باهم یکی کنند. Confinity با پیپل، محصول بنظر محبوبتر را داشت؛ اما روزی ۱۰۰.۰۰۰ دلار برای هدیه به مشتریهای جدید خرج میکرد و پساندازی برای ادامهی مسیر نداشت. در مقابل، X.com هنوز کلی پول و محصولات بانکی مدرنتر و پیشرفتهتر داشت. همین موضوع در تعیین شروط ادغام نقش تعیین کنندهای داشت و ماسک در سمت سهامدار اصلی شرکت ادغام شده، که اسماش کماکان X.com بود، باقی ماند. کمی بعد از بسته شدن قرارداد، X.com از حامیانی مثل Deutsche Bank و Goldman Sachs مبلغ ۱۰۰ میلیون دلار گرفت و تعداد مشتریاناش را با کمی اغراق و مباهات بیشتر از یک میلیون نفر اعلام کرد.
هردو شرکت تلاش کردند تا فرهنگهایشان را باهم یکی کنند؛ اما چندان موفق نبودند. گروهی از کارمندان X.com مانیتور کامپیوترشان را با سیم برق به صندلی کارشان بستند و آنها را تا پایین خیابان و دفترهای Confinity هل دادند تا کنار همکاران جدیدشان کار کنند. اما بنظر میآمد که سر بعضی مسایل هیچ وقت به توافق نخواهند رسید. ماسک کماکان از برند X.com حمایت میکرد در حالی که بیشتر اعضا پیپل را ترجیح میدادند. جدلهای بیشتری بخاطر طراحی زیرساختهای فنآوری پیش آمد. تیم Comfinity با ریاست Levchin با نرمافزارهای متن باز مثل لینوکس موافق بودند؛ در حالیکه ماسک از آنجایی که دوست داشت سطح بهرهوری را بالا نگه دارد نرم افزار مرکز دادهی مایکروسافت را ترجیح میداد. این مجادلهها ممکن است بنظر دیگران احمقانه باشد، اما برای مهندسها حکم جنگهای مذهبی را داشت. برخی معتقد بودند که مایکروسافت یک امپراطوری شیطانی و قدیمی است و لینوکس نرمافزاری مدرن و مردمی. دو ماه بعد از ادغام، Theil استعفا داد و Levchin تهدید کرد که مشکلات تکنولوژی شرکت را به حال خود رها خواهد کرد.
مشکلات تکنولوژی که X.com با آن مواجه بود، زمانی به اوج خود رسید که سیستمهای محاسباتی بخاطر افزایش ناگهانی مشتریان نتوانستند به کار خود ادامه بدهند. وبسایت شرکت هفتهای یکبار خراب میشد. به بسیاری از مهندسها دستور داده شد یک سیستم جدید طراحی کنند و همین موجب سرگرم شدن پرسنل کلیدی شرکت و آسیبپذیر شدن X.com در مقابل کلاهبرداری شد. Stoppelman گفت: “ما مثل ریگ پول از دست میدادیم.” همینکه X.com مشهورتر و تراکنشهایاش گستردهتر شد، مشکلاتاش هم رو به وخامت میرفت. کلاهبرداری و تقلب بیشتر شد. دستمزد بانکها و شرکتهای کارت اعتباری هم بالاتر رفت. رقبای استارتآپی هم بیشتر شدند. X.com فاقد یک مدل کسبوکار منسجم برای جبران ضررها و سود آوری از پولی که مدیریت میکرد، بود. Roelof Botha مسوول امور مالی شرکت، که اینروزها از سرمایهگذاران برجستهی شرکت Sequoia، معتقد بود که ماسک اعضای هیات مدیره را در جریان مشکلات واقعی X.com نگذاشته است. در مواجه با این بحرانها تعداد زیادی از اعضای شرکت تصمیمات ماسک را زیر سوال بردند.
آنچه در ادامه اتفاق افتاد، یکی از شرمآورترین کودتاها در تاریخچهی طولانی مدت و مشهور کودتاهای شرمآور درهی سیلیکون بود. یک شب گروه کوچکی از کارمندان X.com در رستورانی که این روزها دیگر اثری از آن نیست، به نام Funny Alexander در پالو آلتو دور هم جمع شدند و دربارهی چگونگی بیرون کردن ماسک همفکری کردند. آنها تصمیم گرفتند که به هیات مدیره پیشنهاد کنند تا تیل به عنوان مدیر عامل به شرکت برگردد و بجای مقابله مستقیم با ماسک، این خیانتکارها تصمیم گرفتند تا کارها را پشت سر ماسک انجام بدهند.
ماسک و جاستین در ژانویهی سال ۲۰۰۰ ازدواج کرده بودند؛ اما به دلیل مشغلهی زیاد فرصت رفتن به ماه عسل را نداشتند. ۹ ماه بعد، در سپتامبر، تصمیم گرفتند کار و تفریح را با هم ادغام کنند و برای جذب سرمایه و بعد به عنوان ماه عسل به دیدن بازیهای المپیک در سیدنی بروند. شبی که هواپیمای آنها پرواز کرد، مدیران اجرایی X.com نامهی عدم اعتمادشان را برای اعضای هیات مدیره فرستادند. بعضی از افراد وفادار به ماسک احساس کرده بودند که اتفاقی در شرف وقوع است؛ اما خیلی دیر شده بود. Akenbradndt گفت: “آنشب ساعت ده و نیم به دفتر رفتم و همه آنجا بودند. باورم نمیشد. سراسیمه سعی کردم با ماسک تماس بگیرم؛ اما او سوار هواپیما بود.” تا زمانی که هواپیمای ماسک به زمین بنشیند، او را با تیل جایگزین کرده بودند.
وقتیکه ماسک بالاخره فهمید که چه اتفاقی افتاده، به سرعت سوار اولین هواپیما به مقصد پالوآلتو شد. جاستین گفت: “این واقعا هولناک بود. اما باید به ایلان بگویم بنظر من او به خوبی از پس این جریان برآمد.” برای مدت کوتاهی، ماسک تصمیم به مقابله گرفت. او هیات مدیره را تحت فشار قرار داد تا از این تصمیم صرفنظر کنند. اما وقتی متوجه شد که شرکت کاملا با این جریان موافق است و کنار آمده، ماسک آرام گرفت. ماسک گفت: “من با Moritz و چند نفر دیگر صحبت کردم. نه بهخاطر اینکه دلام میخواست مدیرعامل باشم، بلکه بیشتر در این راستا که “هی، من فکر میکنم که کارهای مهمی هست که باید انجام بدهیم و اگر من مدیرعامل نباشم، مطمئن نیستم بشود انجامشان داد.” اما بعد که با مکس و پیتر هم صحبت کردم، بنظرم آمد که آنها باعث شدند این اتفاق بیافتد. خب، منظورم این است، دنیا به آخر نرسیده بود.”
بسیاری از کارمندهایی که از ابتدای مسیر در کنار ماسک بودند تا حدودی تحت تاثیر آنچه اتفاق افتاده بود، قرار گرفتند. استاپلمن گفت: “من حسابی آشفته و عصبانی بودم. ایلان از نظر من بینظیر بود! من خیلی صریح دربارهی اینکه بنظرم این کار چقدر مزخرف بوده، صحبت کردم. اما عمیقا میدانستم که شرکت دارد کارش را بخوبی انجام میدهد. این مثل یک موشک بود و من قصد نداشتم که از آن پیاده شوم.” استاپلمن که آن زمان بیست و سه سالش بود، به اتاق کنفرانس رفت و به شدت از تیل و لوچین انتقاد کرد. “آنها گذاشتند من حسابی خودم را خالی کنم و حرفهایام را بزنم؛ همین عکسالعمل آنها یکی از دلایلی بود که باعث شد من در شرکت بمانم.” دیگران کماکان دلخور بودند. یکی از مهندسهای Zip2 و X.com گفت: “این کارشان غلط و بزدلانه بود. اگر ایلان بود، من بیشتر از شرکت حمایت میکردم.”
تا ژانویهی ۲۰۰۱ تاثیر و نفوذ ماسک در شرکت به سرعت کمرنگ شد. در همان ماه، تیل نام تجاری شرکت را از X.com به پیپال تغییر داد. ماسک به ندرت حتی کوچکترین مسایل را بدون مجازات میگذاشت. اما، طی این دوران سخت و دردناک، او بخوبی خودش را کنترل کرد. او عنوان مشاور شرکت را پذیرفت و به سرمایهگذاری در آن ادامه داد و سهاماش را به عنوان بزرگترین سهامدار پیپال بیشتر میکرد. Botha گفت: “شما از کسی در جایگاه ایلان توقع دارید که دلخور و انتقامجو باشد؛ اما او نبود. او از پیتر حمایت کرد. او یک شاهزادهی تمام عیار بود.”
در نهایت چند ماه بعدی، برای آیندهی ماسک کلیدی بودند. خوشگذرانی در دنیای داتکام به سرعت به پایان رسید و مردم سعی کردند هرطور شده پولهایشان را نقد کنند. وقتی مدیران اجرایی eBay سعی کردند برای خرید پیپال با آنها وارد مذاکره بشوند، گرایش مردم برای فروش و فروش بیشتر شده بود. در عین حال، ماسک و موریتس هیات مدیره را مجبور کردند که اعداد پیشنهادی را رد کنند و برای پول بیشتر، چانهزنی کنند. درآمد سالیانهی پیپال ۲۴۰ میلیون دلار بود و بنظر میرسید که میتواند مثل یک شرکت مستقل عمل کند و وارد بورس عمومی شود. اصرار و پافشاری ماسک و موریتس نتیجه داد. در جولای ۲۰۰۲، eBay پیشنهاد ۱.۵ میلیارد دلاری خود را به پیپال ارایه داد و ماسک و بقیهی اعضای هیات مدیره، آن را قبول کردند. ماسک حدود ۲۵۰ میلیون دلار (یا بعد از کسر مالیات۱۸۰ میلیون دلار) از معامله با eBay نصیباش شد که برای به واقعیت پیوستن چیزی که بزرگترین رویایاش بود، کافی بهنظر میرسید.
ماجرای پیپال برای ماسک کولهباری از حوادث بود. در دوران پس از این معامله، شهرت و اعتبارش به عنوان رهبر زیر سوال رفت و رسانهها برای اولین بار به شدت برعلیه او موضع گرفتند. Eric Jacson یکی از کارمندان سابق Confinity در سال ۲۰۰۴ کتابی به عنوان «جنگهای پیپال: مبارزه با eBay، رسانهها، مافیا، و همهی کرهی زمین» نوشت و ماجرای پرآشوب پیپل را تعریف کرد. در این کتاب از ماسک فردی خودشیفته، نادان و کلهشق که تمام تصمیماتاش اشتباه است، ساخته بود و تیل و لوچین را قهرمانهای نابغه جلوه داده بود. سایت شایعات صنعت فنآوری، Vallywag، هم به نوبهی خود برعلیه ماسک مطلب نوشت و او را مرکز حملاتاش قرار داد. انتقادات بقدری زیاد شدند که مردم از هم میپرسیدند که آیا ماسک واقعا یکی از بنیانگذاران پیپل است، یا در سایهی تیل به پول رسیده. لحن کتاب و مطالبی که در وبلاگها نوشته می شد ماسک را واداشت تا یک ایمیل ۲۲۰۰ کلمهای به منظور گفتن بیپردهی واقعیات از دید خودش، برای ولیوگ بفرستد.
در این ایمیل، او با لحن و نوشتاری راحت اجازه داد که مردم آن روی مهاجماش را هم ببینند. او جکسون را «یک چاپلوس نادان» و «کمی واردتر از یک کارآموز» توصیف کرد که از آنچه در سطوح بالای یک شرکت اتفاق میافتد، هیچ چیز نمیداند. ماسک نوشته بود: “وقتی اریک، پیتر را ستایش کند نتیجه معلوم است. پیتر تبدیل به کسی مثل مل گیبسون در فیلم شجاعدل میشود و نقش من هم چیزی بین آدم بد ذات و کم اهمیت داستان است.” سپس ماسک هفت علتی که شایستگی شریکموسس بودن در پیپال را به او میدهد، با جزییات شرح داد که شامل تاثیرش به عنوان بزرگترین سهامدار، استخدام تعداد زیادی کارمند نابغه، خلق چندین ایدهی کسبوکار موفق شرکت و دوران مدیرعاملیاش بود که شرکت از ۶۰ کارمند به چندصد کارمند رسید.
تقریبا تمام کسانی که از دوران پیپال با من مصاحبه کردند با نظرها و تحلیلهای ماسک موافق بودند. آنها گفتند وقتی جکسون در مقابل ماسک و تیم X.com شروع به تقدیر از تیم Confinity میکند، گزارشاش شبیه تخیل و فانتزی میشود. botha گفت: “بسیاری از افراد پیپال از مشکل حافظه رنج میبرند.”
اما همین آدمها به نقطهی توافق دیگری رسیده بودند و میگفتند که ماسک در موقعیتهایی مثل برند سازی، زیرساخت فنآوری و تقلب و کلاهبرداری از شرکت، عملکرد خوبی نداشته است. بوتا گفت: “بنظر من اگر ماسک شش ماه دیگر مدیرعامل باقی میماند، کاملا شرکت را از بین میبرد. اشتباهاتی که در آن دوران از ایلان سر زد ریسک کسبوکار را بیشتر کرده بود.
فصل پنجم/ بخش چهارم/ پایانی
رییس مافیای پیپال
اشاراتی مبنی براینکه ماسک شریکموسس «برحق» پیپال نبوده، با نگاهی به گذشته کاملا احمقانه جلوه میکنند. تیل، لوچین و دیگر مدیران اجرایی پیپال، بعد از معامله با eBay بارها این را گفتهاند. تنها چیز مفیدی که از چنین انتقادهایی بدست آمد، جوابیههای پر سروصدای ماسک بود که گوشههایی از احساس تزلزل و جدیتاش دربارهی اینکه شواهد تاریخی نشاندهنده فائق آمدناش بر مشکلات است را، بروز میداد. Vince Sollitto، مدیر اسبق روابط عمومی در پیپال گفت: “در دنیای روابط عمومی، او به یک نظام فکری تعلق دارد که به شما اجازه نمیدهد هیچ ایرادی اصلاح نشده باقی بماند. همین موضوع چهارچوبهایی را ایجاد میکند و شما باید با تمام وجود برای هر ویرگول نابجا بجنگید. او مسایل را بسیار شخصی میانگارد و معمولا دنبال درگیری است.”
مهمترین انتقادی که به ماسک در این دوره از زندگیاش وارد است این بود که او در برانگیختن انزجار دیگران نسبت به خودش بسیار موفق عمل کرده بود. خصلتهای ماسک به عنوان یک همهچیزدان پوست کلفت و سرسخت با آنهمه خودمحوری، در شرکتهایاش شکافهای پایدار و عمیق ایجاد میکرد. در حالیکه ماسک تقلا میکرد تا رفتارش را اصلاح کند، اما این تلاشها برای به دست آوردن دل سرمایه گذارها و مدیران اجرایی با تجربهتر کافی نبود. در هردو شرکت Zip2 و پیپال، هیات مدیره به این نتیجه رسیده بودند که ماسک هنوز برای مدیرعامل بودن آماده نیست. حتی اینطور گفته میشد که ماسک تبدل به یک فروشندهی چانهزن و زبانباز شده بود که پا را از حد خود فراتر گذاشته و فنآوری شرکتهایاش را گرانتر از قیمت واقعیشان فروخته. مخالفان و منتقدان سرسخت ماسک این حرفها را در خلوت یا بطور علنی میگفتند و نصف بیشتر آنها چیزهای بدتری در بارهی شخصیت و عملکردهایاش به من گفتند و ماسک را در کسبوکار بیاخلاق و در دعواهای شخصی بدجنس توصیف کردند. تقریبا تمام این افراد، تمایلی به ثبت و ضبط نظراتشان نداشتند و مدعی بودند که میترسند ماسک بر علیهشان طرح دعوی کند یا ادامهی کسبوکار را برایشان غیرممکن کند.
درکنار این انتقادها باید سابقه و روند ماسک را هم در نظر گرفت. او در دوران آغازین شروع به کار سرویسهای مبتنی بر وب برای مشتریان استعداد خوبی در فهمیدن نیاز مردم و ترندهای فنآوری داشت. درحالیکه دیگران سرگرم مفاهیم اینترنتی بودند، ماسک برای یک اقدام هدفمند و مفید برنامهریزی کرده بود. او بسیاری از اولین اجزای دنیای فنآوری را (دایرکتوریها، نقشهها، سایتهایی که روی بازارهای عمودی متمرکز هستند) که تبدیل به اصول کار در دنیای اینترنت شده بودند، پیشتر خیالپردازی کرده بود. بعد، وقتی که مردم تازه به خرید از Amazon.com و eBay عادت کردند، ماسک یک قدم بزرگ به جلو و در راستای بانکداری تماما اینترنتی برداشت. او اسناد و ادوات مالی مرسوم را آنلاین کرد و بعد این صنعت را با ایجاد مفاهیم جدید، مدرن و امروزی کرد. او بصیرتی عمیق از طبیعت انسان را به نمایش گذاشت که موجب شد شرکتهایاش به لحاظ بازاریابی، فنآوری و موقعیت مالی در جایگاه حیرتانگیزی باشند. او بازی کارآفرینی را بسیار سطح بالا بازی میکرد و طوری با مطبوعات و سرمایهگذاران کار میکرد که کمتر کسی میتوانست. آیا او دربارهی بعضی چیزها اغراق میکرد و مردم را از راه به در میکرد؟ کاملا و با نتایج حیرت آور.
بر اساس بخش زیادی از راهنماییهای ماسک، پیپال از دوره ترکیدن حباب داتکام جان سالم به در برد، بعد از حملات یازده سپتامبر یک عرضهی عمومی سهام بسیار موفق داشت و بعد در حالیکه دیگران در صنعت تکنولوژی رکود سختی را تجربه میکردند، با رقمی نجومی به eBay فروخته شد. جان سالم به در بردن از آن آشفته بازار تقریبا غیر ممکن بود؛ چه برسد به برنده شدن.
همچنین پیپال مجموعهای بینظیر از نوابغ تجارت و مهندسی در تاریخ درهی سیلیکون بود. هم ماسک و هم تیل در تشخیص مهندسین مستعد و جوان تیزبین بودند. بنیانگذاران استارتآپهای مختلفی مثل Youtube, Yelp, Palantir و Technologies در پیپال کار میکردند. کسانی هم مثل تیل، بوتا و Reid Hoffman تبدیل به برترین سرمایهگذران صنعت فنآوری شدند. کارمندان پیپال برای مقابله با کلاهبرداریهای آنلاین از شرکت تکنیکهای منحصر به فردی داشتند که بنیان نرمافزاری شد که بعدها FBI و CIA برای ردگیری تروریستها از آن استفاده میکرد و توسط بزرگترین بانکها برای مقابله با جرایم از آن استفاده میشد. این مجموعه از کارمندهای فوقالعاده، به نام مافیای پیپال شناخته شدند (که کم و بیش قانونگذاران و موثرترین چهرههای درهی سیلیکون محسوب میشوند) و ماسک مشهورترین و موفقترین عضو آن است.
همچنین در بررسی گذشته، چشمانداز بیمهابای ماسک به عملگرایی محافظهکارانه مدیران اجرایی Zip2 و پیپال ارجحیت پیدا میکند. اگر همانطور که ماسک اصرار داشت، نیاز و خواست مشتریان را مدنظر میگرفت، تبدیل به یک سرویس بینظیر ارایهی نقشه میشد. در مورد پیپال، میشود کماکان گفت که سرمایهگذارها، شرکت را خیلی زود فروختند و باید بیشتر به درخواست ماسک مبنی بر مستقل ماندن، توجه میکردند. در سال ۲۰۱۴، پیپال مرز ۱۵۳ میلیون کاربر را رد کرد و به عنوان یک شرکت مستقل، مبلغ ۳۲میلیارد دلار ارزشگذاری شد. موجی از استارتآپهای بانکداری و پرداختهای آنلاین هم بعدها ایجاد شد. مثلا سه شرکت که با حرف S شروع میشوند را اگر بخواهم نام ببرم (Squar, Stripe و Simple) که در راستای تحقق چشمانداز ابتدایی X.com عمل میکنند.
اگر هیات مدیرهی X.com کمی در مورد ماسک صبر و حوصله به خرج میدادند، دلایل خوبی هست که نشان میدهند او در نهایت در مورد ایجاد «بانک آنلاین برای انجام تمام کارها» که از ابتدا مد نظرش بود، موفق میشد. تاریخ نشان داده، در حالیکه اهداف ماسک در لحظه ممکن است نامعقول بنظر برسند، او آنها را شدیدا باور دارد و وقتی زمان کافی در اختیار داشته باشد، آنها را محقق میکند. Ankenbrandt گفت: “در مقایسه با ما، او همیشه با درک متفاوتی از واقعیات کار میکند. او کاملا با بقیهی ما فرق میکند.”
ماسک که در حال گذار از جنجالهای کاری Zip2 و پیپال بود، در زندگی شخصیاش آرامش را پیدا کرد. او سالها با جاستین ویلسون در رابطهی راه دور بود و آخرهفتهها جاستین به دیدناش میآمد. سالها بود که اوضاع کاری سخت و وجود همخانههایاش رابطه را سخت کرده بودند. اما فروش Zip2 این امکان را فراهم کرد تا ماسک برای خودش خانه بخرد و بتواند بیشتر به جاستین برسد. مثل هر زوج دیگر، آنها هم فراز و نشیبهایی داشتند؛ اما شور و اشتیاق عشق جوانی برجا بود. جاستین گفت: “ما خیلی باهم دعوا میکردیم؛ اما وقتی مشغول جدل نبودیم، احساس عمیقی از محبت و دلبستگی بین ما بود. مثل یکجور پیوند.” این دو چند روزی بود که بخاطر تماسهای تلفنی مداوم نامزد سابق جاستین، باهم دعوا میکردند. “ایلان اصلا از این ماجرا خوشش نیامده بود.” در حالیکه در حال پیاده روی حوالی دفتر X.com بودند، یک دعوای حسابی باهم کردند. جاستین گفت: “یادم هست که فکر میکردم ما خیلی وقایع را باهم از سر گذرانده بودیم و اگر بنا بود با آنها کنار بیایم باید باهم ازدواج میکردیم. من به او گفتم که فقط باید از من خاستگاری کند.” چند دقیقه زمان برد تا ماسک آرامش خودش را به دست بیاورد و بعد همانجا از جاستین خاستگاری کرد. چند روز بعد، یک ماسک جنتلمن به همان پیاده رو برگشت، زانو زد و یک حلقه در مقابل جاستین گرفت.
جاستین همه چیز را دربارهی دوران کودکی سخت ماسک میدانست و کاملا در جریان بود که او میتواند احساسات تند و تیزی از خود بروز بدهد. احساسات رومانتیکاش، تمام نگرانیها و ترسهایی که ممکن بود در برابر این بخش تاریک گذشته و شخصیت ماسک داشته باشد از بین برده بود و در عوض نقاط قوت ایلان را در نظر گرفته بود. ماسک گاهی دربارهی اسکندر کبیر صحبت میکرد و جاستین او را به مثابه قهرمان فاتح خودش میدید. او گفت: “او اصلا از مسوولیت نمیترسید و از چیزی فرار نمیکرد. او میخواست ازدواج کند و خیلی زود بچهدار شود.” ماسک هم، چنان اعتماد به نفس و اشتیاقی از خودش نشان داده بود که جاستین به این نتیجه رسیده بود که زندگی با ماسک همیشه خوب خواهد بود. جاستین گفت: “برای او، پول انگیزه نیست و رک بگویم، بنظر من همیشه برای او پول فراهم است. او میداند که میتواند پول در بیاورد.”
در جشن عروسیشان، جاستین روی دیگری از این قهرمان فاتح دید. در حالیکه باهم میرقصیدند، ماسک او را به طرف خودش کشید و گفت: “در این رابطه، من حرف اول را میزنم.” دو ماه بعد، جاستین یک توافقنامهی مالیِ بعد از ازدواج امضا کرد که به ضررش تمام شد و او را وارد یک جنگ قدرت همیشگی کرد. او بعدها در یک مقاله برای Marie Claire شرایط را اینطور توصیف کرده بود: “او همیشه روی نقاط ضعف من مانور میداد و من مدام به او میگفتم «من همسرت هستم نه کارمندت.» و او گاهی جواب میداد:«اگر کارمندم بودی، حتما اخراجات میکردم.»”
وقایع X.com شرایط را برای تازه عروس و داماد سخت کرده بود. آنها ماهعسلشان را به تعویق انداختند و بعد ماجرای کودتا سفرشان را خراب کرد. تا اواخر دسامبر ۲۰۰۰ طول کشید تا اوضاع آرام شود و ماسک فرصت کند تا به اولین سفر خود طی سالهای اخیر برود. او یک سفر دو هفتهای تدارک دید، که هفته اول در برزیل و دوم در آفریقای جنوبی در یک محوطهی محافظت شده در دل طبیعت و در نزدیکی مرز موزابیک سپری میشد. در آفریقا، ماسک بدخیمترین نوع مالاریا (مالاریای فالسیپاروم) را گرفت که بیشترین تعداد مرگ بر اثر مالاریا مربوط به آن است.
ماسک در ژانویه به کالیفرنیا برگشت و در آن زمان مریضی بر او چیره شد. او بدحالتر میشد و قبل از اینکه جاستین او را پیش دکتری ببرد که ماسک را فورا با آمبولانس به بیمارستان Sequoia در Redwood City فرستاد، حسابی زمینگیر شد.
دکترهای آنجا با تشخیص و درمان اشتباه باعث شدند حال ماسک تا سر حد مرگ وخیم شود. ماسک گفت: “بعد، به طور خیلی اتفاقی دکتری از یک بیمارستان دیگر برای ویزیت آمده بود که موردهای زیادی از مالاریا را دیده بود.” او نمونهی خون ماسک را در آزمایشگاه تست کرد و به سرعت بالاترین دوز آنتی بیوتیک داکسیسایکلین را تجویز کرد. او به ماسک گفته بود که اگر یک روز دیرتر مراجعه کرده بود، این دارو دیگر هیچ تاثیری نداشت.
ماسک ده روز بسیار سخت و پردرد را در بخش مراقبتهای ویژه گذراند. این اتفاق جاستین را شوکه کرده بود: “او مثل یک تانک قوی است. او بسیار قوی و پرطاقت است و تواناییاش در شرایط سخت را در کمتر کسی دیدهام. دیدن او که در آن وضعیت رنجآور دراز کشیده است مثل این بود که وارد یک دنیای موازی شده باشم. او در دوران بیماری نزدیک ۲۰ کیلو وزن کم کرد و یک کمد پر از لباس داشت که دیگر اندازهاش نبود. ماسک گفت: “تا نزدیک مرگ رفتم و برگشتم. درسی که از سفر گرفتم این بود: «مسافرت شما را به کشتن میدهد.»”
پایان فصل پنجم
ادامه دارد ...
فصلهای پیشین را بخوانید:
زندگینامه ایلان ماسک (فصل چهارم)
زندگینامه ایلان ماسک (فصل سوم)
زندگینامه ایلان ماسک (فصل اول)
زندگینامه ایلان ماسک (فصل دوم)
منبع: دیجیکالامگ / برگردان: مریم قمری
- 6 مهر ماه 1403
ایلان ماسک: ۵ «استارشیپ» بیسرنشین به مریخ میفرستیم (+مجموعه تصاویر) - 27 شهریور ماه 1403
فهرست پادکستهای مرتبط با هوانوردی، فضا و هوافضا - 27 شهریور ماه 1403
فهرست نوشتارهای مرتبط با فناوری پرینت سهبعدی - 27 شهریور ماه 1403
فهرست نوشتارهای مرتبط با پهپادها و رباتهای پرنده - 27 شهریور ماه 1403
فهرست نوشتارهای مرتبط با خودروهای پرنده و تاکسیهای هوایی - 23 شهریور ماه 1403
لباس فضایی جدید اسپیسایکس: 20 دقیقه آزمایش در فضای بیرونی طی ماموریت پولاریس