زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل چهارم)

ماسک، مبارز دنیای تجارت اینترنتی، هم خوش‌شانس بود و هم درست عمل کرد. او ایده‌ی خوبی داشت و توانست آن را تبدیل به یک سرویس واقعی کند و از جنجال و آشوب کسب‌وکارهای اینترنتی با جیبی پر پول بیرون آمد.

تاریخ ویرایش: 15 مرداد ماه 1398

فصل چهارم/ بخش اول

اولین استارت‌آپ ایلان

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل چهارم)

در تابستان ۱۹۹۴، ماسک و برادرش کیمبال اولین قدم‌ را در راستای «یک آمریکایی واقعی شدن» برداشتند. آن‌ها مقدمات یک سفر زمینی به سراسر آمریکا را فراهم کردند.

کیمبال فرانشیز College Pro Painters بود و با این‌که کسب‌وکارش جمع و جور بود، درآمد خوبی داشت. او سهم‌اش را از حق‌امتیاز فروخت تا با ماسک پول‌های‌شان روی هم بگذراند و یک بی‌امو  ۳۲۰i بخرند. برادرها سفرشان را درست در اوج گرمای آگوست و از سان‌فرانسیکسو شروع کردند. در اولین بخش رانندگی به شهری در صحرای موجاوه به نام Needles رسیدند. در هوای خیلی گرم آن‌جا و ماشینی که کولر نداشت، آن‌ها برای سرحال شدن ساعت‌ها در شعبه‌های خنک کارلزجونیورز می‌ماندند.

سفرجاده‌ای برای بیست و چند ساله‌ها فرصت خوبی است تا حسابی ماجراجویی کنند و رویای پول‌دارشدن ببافند. آن روزها به لطف سایت‌های مرجع مثل یاهو و ابزارهایی مثل مرورگر نت‌اسکیپ، اینترنت کم کم در دسترس عموم قرار گرفته بود و برادرها حسابی با اینترنت عجین شده بودند و حتی به فکر راه اندازی یک کار اینترنتی افتادند. از کالیفرنیا تا کلورادو، ویومینگ، داکوتای جنوبی و ایلینویز و قبل از آن‌که دوباره به سمت شرق راه بیوفتند تا ماسک به کلاس‌های ترم پاییز برسد. آن‌ها نوبتی رانندگی می‌کردند و از هر دری حرف می‌زدند و درباره‌ی کار جدید ایده‌پردازی می‌کردند. بهترین‌ ایده‌ای که در این سفر به ذهن‌شان رسید یک شبکه‌ی آن‌لاین برای دکترها بود. البته این ایده به خوبی یک شبکه‌ی ثبت اوضاع جسمی و پزشکی نبود و بیش‌تر شبیه سیستمی برای پزشکان بود تا باهم در زمینه‌ی تبادل اطلاعات همکاری کنند. کیمبال گفت: “به‌نظر می‌آمد که می‌توانیم صنعت پزشکی را متحول کنیم.  من بعدها به تهیه و نوشتن بخش بیزنس‌پلن و فروش و بازاریابی مشغول شدم اما، این پروژه موفق نبود. ما اصلا دوست‌اش نداشتیم.”

ماسک اوایل همان تابستان در دره‌ی سیلیکون مشغول کارآموزی شده بود. روزها در موسسه‌ی تحقیقات Pinnacle کار می‌کرد  که یک استارت‌آپ هیجان‌انگیز بود و از گروهی دانشمند در زمینه‌ی راه‌هایی که فراخازن‌ها می‌توانستند منابع انقلابی سوخت ماشین‌های برقی و هیبریدی بشوند، تحقیق می‌کردند. این کار (حداقل به لحاظ مفهمومی) تبدیل به حوزه‌ای عجیب و غریب شده بود. ماسک می‌توانست در راستای استفاده فراخازن‌ها برای ساخت سلاح‌های لیزری درست شبیه آن‌چه در جنگ‌ستارگان (و هر فیلمی که در آینده اتفاق می‌افتاد) صحبت کند. اسلحه‌های لیزری می‌توانستند چندین بار شلیک و هربار میزان قابل توجهی انرژی آزاد ‌کنند و بعد فرد تیرانداز باید فراخازنی که روی دسته‌ی اسلحه بود را با یکی دیگر عوض می‌کرد؛ درست مثل این‌که یک شانه فشنگ بیرون بیاوری و دوباره همه‌جا را به رگبار ببندی. هم‌چنین فراخازن‌ها منابع سوخت خیلی خوبی برای موشک‌ها بنظر می‌رسیدند. تحت تنش‌های مکانیکی پرتاب موشک و در مقایسه با باطری‌ها، آن‌ها منعطف‌تر بودند و در طی زمان بیش‌تر شارژ بیش‌تری نگه می‌داشتند. ماسک عاشق این پروژه‌ی پیناکل شد و برای امتحان طرح کسب‌وکارش در دانشگاه پنسیلوانیا و رویاهای صنعت‌گرانه‌اش، استفاده کرد.

ماسک عصرها به Rocket Science Game، استارت‌آپی در پالوآلتو می‌رفت. آن‌ها می‌خواستند بجای کارتریج‌ها از سی‌دی‌ها (که فضای بیش‌تری برای نگه‌داری اطلاعات داشتند) استفاده کنند و پیشرفته‌ترین بازی تاریخ  را بسازند. بطور تئوریک با سی‌دی‌ها امکانِ داشتنِ خط داستانی هالیوودی برای‌شان ممکن می‌شد و می‌توانستند بازی‌های با کیفیت‌تری تولید کنند. گروهی متشکل از چهره‌های برجسته از مهندس‌ها تا چهره‌های حوزه‌ی فیلم وسینما دورهم جمع شدند تا کار را شروع کنند. Tony Fadell، که بعدها بخش اعظم توسعه‌ی آی‌پد و آی‌پاد را در اپل انجام داد و هم‌چنین کسانی که نرم‌افزار چند رسانه‌ای QuickTime را برای اپل توسعه دادند هم در راکت‌ساینس کار می‌کردند. هم‌چنین اعضای اصلی جلوه‌های ویژه جنگ ستارگان هم که در Industrial Light & Magic کار می‌کردند و چند نفر که در شرکت LucasArt Entertainment  بازی طراحی می‌کردند هم در همان تیم بودند. راکت‌ساینس به ماسک نشان داد دره‌ی سیلیکون از قدیم چطور با نوابغ رفتار می‌کند. در حالی‌که اعضای گروه ۲۴ ساعت در روز کار می‌کردند، اصلا برای‌شان عجیب نبود که ایلان حول و حوش ساعت ۵ عصر سر و کله‌اش برای کار دوم‌اش پیدا می‌شد. Peter Barret مهندس استرالیایی که در راه اندازی شرکت نقش مهمی داشت گفت: “اوایل ما او را برای نوشتن کدهای خیلی ساده و پیش پا افتاده به گروه اضافه کردیم. اما او کاملا مسلط و آرام بود و به گمان‌ام بعد از مدتی، دیگر کسی به او دستورالعمل و راهنمایی نمی‌داد در نهایت آن‌چه را که می‌خواست انجام می‌داد.”

از ماسک خواسته شده بود که به‌طور مشخص فقط درایورهایی را بنویسد که به جوی‌استیک‌ها و ماوس‌ها این امکان را می‌دهند تا با کامپیوترها و بازی‌های مختلف ارتباط برقرار کنند. به عنوان یک برنامه‌نویس‌ که خودش کدنویسی را یاد گرفته، ماسک حسابی در این زمینه ماهر بود و خودش را وادار به انجام کارهای بلندپروازانه می‌کرد. ماسک گفت: “اساسا سعی می‌کردم چندکاره‌ها را کشف کنم، بنابراین در عین حال که می‌توانستید ویدیو را از روی سی‌دی بخوانید، امکان اجرای بازی را هم داشتید. در آن زمان شما فقط می‌توانستید یکی از این کارها را انجام بدهید و این نیاز به برنامه‌نویسی کمی پیچیده‌تری داشت.” در واقع خیلی پیچیده‌تر. ماسک باید دستورهایی را می‌نوشت که مستقیما  با ریزپردازنده‌ی کامپیوتر و با ابتدایی‌ترین عمل‌کردهایی که باعث کار کردن دستگاه می‌شدند، سروکار داشتند. Bruce Leak مهندس ارشد تیم کوییک‌تایم اپل، که به استخدام ماسک نظارت داشت، تحت تاثیر توانایی و پشتکار ماسک در شب‌نخوابی‌های‌اش قرار گرفت. لیک گفت: “او سرشار از انرژی بود؛ این روزها جوان‌ها از سخت‌افزار و طرز کارشان چیزی نمی‌دانند. اما او سابقه‌ی هک کردن کامپیوتر داشت و از تجربه و کشف چیزهای جدید نمی‌ترسید.”

ماسک در دره‌ی سیلیکون گنجینه فرصت‌ها را پیدا کرده بود و فهمید که آن‌جا برای  بلندپروازی‌های‌اش کاملا مناسب است. او دو تابستان دیگر را به آن‌جا برگشت و بعد از فارغ‌التحصیل شدن در دو رشته از دانشگاه پنسیلوانیا برای همیشه شرق را ترک کرد. او در ابتدا  تصمیم گرفت که در رشته‌ی فیزیک از دانشگاه استنفورد دکترا بگیرد و به ادامه‌ی کار تحقیق‌اش در باره‌ی فراخازن‌ها بپردازد. اما وقتی که نتوانست از وسوسه‌ی اینترنت چشم پوشی کند، بعد از دو روز از استنفورد انصراف داد. او به کیمبال پیشنهاد داد تا به دره‌ی سیلیکون نقل مکان کند تا باهم دنیای اینترنت را کشف کنند.

اولین ایده‌ی یک کسب‌وکار اینترنتی در دوره‌ی کارآموزی به ذهن ماسک خطور کرده بود. یکی از فروشنده‌های کتاب مرجع شهر به دفتر یکی ازاستارت‌آپ‌ها آمده بود. او سعی داشت تا ایده‌ی لیست کردن شرکت‌ها در یک راهنمای شهری آنلاین که تبدیل به مکملی برای کتاب‌های اول‌ بزرگ و قطور می‌شد را بفروشد. او با داد و فریاد درباره‌ی ایده‌اش بحث می‌کرد و کاملا معلوم بود که اطلاعات کمی درباره‌ی اینترنت و این‌که چطور یک نفر می‌تواند کسب‌وکاری در آن پیدا کند، دارد. همین داد و بیداد بی‌اساس ماسک را به فکر فرو برد. او به دیدن کیمبال رفت تا درمورد ایده‌ی دیده شدن کسب‌وکارها در اینترنت برای اولین بار، صحبت کنند.

کیمبال گفت: “ایلان به من گفت: این آدم‌ها نمی‌دونن دقیقا درمورد چی حرف می‌زنند. شاید این کاری‌ که ما می‌تونیم انجام بدیم.” سال ۱۹۹۵ بود و برادرها تصمیم گرفتند شرکت Global Link Information Network را راه اندازی کنند؛ استارت‌آپی که در نهایت به Zip2 تغییر نام داد.

ایده‌ی Zip2 هوشمندانه بود. در سال ۱۹۹۵ کم‌تر شرکتی متوجه تاثیر وجود اینترنت بر کسب‌وکارش می‌شد. آن‌ها هیچ ایده‌ای برای دیده شدن در اینترنت نداشتند و نمی‌دانستند داشتن وب‌سایت یا بودن در لیست صفحات مرجع اینترنتی چقدر برای تجارت‌شان مهم و ارزش‌مند است. ماسک و برادرش امیدوار بودند تا رستوران‌ها، فروشگاه‌های لباس، آرایشگاه‌ها و کسب‌وکارهایی مثل آن‌ها را قانع کنند که وقت آن رسیده که به چشم اینترنت‌گردان بیایند. Zip2 مرجع قابل جستجویی از کسب‌وکار می‌سازد و آن‌ها را روی نقشه نشان می‌دهد. ماسک گاهی این قضیه را با مثال پیتزا توضیح می‌داد و می‌گفت هر کسی حق دارد هم بداند نزدیک‌ترین پیتزا فروشی به خانه‌اش کجاست و هم بداند چطور کوچه به کوچه می‌تواند به آن‌جا برسد. این روزها چنین موضوعی خیلی ساده بنظر می‌رسد (مثل همکاری Yelp با Google Maps) اما قدیم‌ترها، هیچ‌کس حتی خیال‌باف‌ها هم چنین سرویسی به ذهن‌شان نمی‌رسید.

برادران‌ ماسک Zip2 را در آپارتمان شماره‌ی ۴۳۰ خیابان شرمن در پالوآلتو، شروع کردند. آن‌ها یک دفتر به اندازه‌ی یک سوییت حدودا ۶*۹ اجاره کردند و کمی لوازم و مبلمان ساده و اولیه برای‌اش خریدند. این آپارتمان سه طبقه معایبی هم داشت. توالت‌اش معمولا خراب بود و آسانسور هم نداشت. یکی از کارمندهای سابق آن‌ها گفت: “در واقع اون‌جا برای کار کردن افتضاح بود.” ماسک برای گرفتن یک خط اینترنت پرسرعت با Ray Girourd، یک کارآفرین که طبقه‌ی پایین Zip2 یک ISP داشت، قرارداد بست. ژیرارد تعریف می‌کرد که آن‌ها کنار در دفتر Zip2 را سوراخ کردند تا بتوانند کابل‌های اترنت را از راه‌پله‌ها به ISP بفرستند. او گفت: “آن‌ها یکی دوبار قبض‌شون رو دیر پرداخت کردند اما هیچ‌وقت قبض پرداخت نشده نداشتند.”

ماسک تمام کدهای اصلی این سرویس را خودش نوشت و در همین حین کیمبال مسوولیت فروش و تبلیغ حضوری کار را به عهده گرفت. ماسک یک مجوز ارزان برای دسترسی به بانک‌اطلاعات کسب‌وکارها از Bay Area گرفته بود که اسم و آدرس آن‌ها در آن بود. بعد از آن ماسک با شرکت Navteq تماس گرفت؛ شرکتی که میلیون‌ها دلار برای تهیه‌ی نقشه‌های دیجیتال خرج کرده بود و می‌شد آن‌ها را در دستگاه‌های ابتدایی جهت‌یابی استفاده کرد. کیمبال گفت: “ما با آن‌ها صحبت کردیم و آن‌ها هم محصول‌شان را مجانی به ما دادند.” ماسک هر دو بانک ‌اطلاعات را باهم ادغام کرد تا نسخه‌ی ابتدایی محصول‌شان را راه‌اندازی کند. به مرور زمان، مهندسین Zip2 باید اطلاعات نسخه‌ی اولیه را با اضافه کردن نقشه‌های بیش‌تر کامل‌تر می‌کردند تا محدوده‌های خارج از مناطق پرتردد هم تحت پوشش قرار بگیرند و هم‌چنین نقشه‌ها مسیرهای دقیقی را نشان بدهند که صحیح و واضح باشند و روی کامپیوترهای خانگی خوب و راحت باز شوند.

ارول ماسک در همین دوران به پسرهای‌اش ۲۸۰۰۰ دلار کمک مالی کرد؛ با این‌حال آن‌ها بعد از اجاره‌ی دفتر، مجوز گرفتن برای نرم‌افزارشان و خرید برخی تجهیزات تقریبا آس و پاس بودند. ماسک و برادرش در سه ماه اول شروع پروژه Zip2 در دفترشان زندگی می‌کردند. آن‌ها یک کمد کوچک داشتند که لباس‌ها را در آن نگه‌داری می‌کردند و در YMCA (یک مجموعه‌ی فرهنگی و ورزشی) دوش می‌گرفتند. کیمبال گفت: “بعضی مواقع ما روزی چهار بار در رستوران Jack in the Box غذا می‌خوردیم. آن‌جا بیست و چهار ساعته باز بود و کاملا برای برنامه‌ی کاری ما مناسب بود. یک بار که اسموتی سفارش داده بودم متوجه شدم چیزی توش افتاده. درش آوردم و بقیه نوشیدنی‌م رو خوردم. از آن روز دیگر نتوانستم آن‌جا چیزی بخورم اما منوی رستوران را کاملا حفظم.”

بعدها، برادرها یک آپارتمان دوخوابه اجاره کردند. آن‌ها نه پول و نه میلی برای خرید اسباب و لوازم نداشتند. برای همین فقط چند تشک روی زمین دیده می‌شد. ماسک یک مهندس از کره‌ی جنوبی را راضی کرد تا در ازای غذا و محل اسکان در Zip2 کارآموزشان شود. کیمبال گفت: “اون بچه فکر می‌کرد که قرار است برای یک شرکت بزرگ کار کند. در نهایت سر از هم‌خانگی با ما در آورد در حالی‌که نمی‌دانست چه کاری قرار است انجام بدهد. یک روز این کارآموز با BMW320i داغان ماسک به شرکت می‌رفت، که سر تقاطع Page Mill Road و El Camino Real یکی از چرخ‌ها از جا درآمد و اکسل ماشین روی زمین کشیده ‌شد و رد آن روی آسفالت تا سال‌ها معلوم بود.”

فصل چهارم/ بخش دوم

اولین استارت‌آپ ایلان

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل چهارم)

هرچند Zip2 یک تشکیلات اینترنتی و کاملا با عصر اطلاعات هم‌خوان بود، اما موفقیت‌اش در گرو روش سنتی فروش حضوری بود. کسب‌وکارها باید برای استفاده از فواید اینترنت تشویق می‌‌شدند و قبول می‌کردند تا برای آن‌چه که هنوز ناشناخته بود، پول بپردازند. اواخر سال ۱۹۹۵، برادرهای ماسک شروع کردند به استخدام اولین کارمندها و تشکیل تیم فروش Zip2. «جف هیل‌من» (Jeff Heilman) جوان بیست ساله‌ای که هنوز برنامه‌ای برای زندگی‌اش نداشت و از هفت دولت آزاد بود جزو اولین کسانی بود که در Zip2 استخدام شد. یک شب تا دیروقت با پدرش تلویزیون تماشا می‌کرد که حین پخش آگهی‌های بازرگانی یک آدرس اینترنتی پایین صفحه‌ی تلویزیون نمایش داده شد. او گفت: “شبیه یک چیزی دات کام بود. یادم هست که از پدرم معنی آن نوشته را پرسیدم و او هم نمی‌دانست. هممان موقع بود که فهمیدم باید برای خودم کمی اینترنت پیدا کنم!” هیل‌من چند هفته بعد را صرف گپ زدن با کسانی کرد که می‌توانستند اینترنت را برای‌اش توضیح بدهند و بعد در روزنامه‌ی Joe Mercury News آگهی استخدام سه در سه  Zip2 را با عنوان: «نیازمند فروشنده اینترنتی!» دید و در هوا قاپید. عده‌ای فروشنده دیگر هم با او همکار شدند و همگی برای این‌که کمیسیون نصیب‌شان بشود کار می‌کردند.

ماسک تقریبا هیچ‌وقت از دفتر بیرون نمی‌رفت. او روی مبل بادی کنار میزش می‌خوابید. هیلمن گفت: “من هرروز حدود ساعت هفت و نیم تا هشت صبح می‌رسیدم و می‌دیدم که او روی همان مبل خواب است. شاید آخر هفته‌ها هم دوش می‌گرفت. نمی‌دانم.” ماسک از کارمندها خواسته بود وقتی رسیدند تکان‌اش بدهند تا بیدار شود؛ بعد مستقیم می‌رفت پشت میزش. در حالی‌که ماسک مشغول کد نویسی‌اش بود، کیمبال تبدیل به مدیر فروشی پرانرژی شده بود. هیلمن گفت: “کیمبال همیشه خوش‌بین و بسیار بسیار با انرژی بود. من هیچ وقت کسی را مثل او ندیدم.” کیمبال هیلمن را به مرکز خرید لوکس استنفورد واقع در University Avenue که خیابان اصلی پالو آلتو بود فرستاد تا آن‌ها را تشویق کند در Zip2 ثبت‌نام کنند و توضیح بدهد عضویت در لیست اختصاصی آن‌ها باعث می‌شود در صدر نتایج جستجو دیده شوند. مشکل اصلی این‌جا بود که هیچ‌کس خرید نمی‌کرد. هفته‌ها هیلمن به تک‌تک مغازه‌ها می‌رفت و بدون هیچ خبر خوبی به دفتر بر‌می‌گشت. بهترین جوابی که از مردم گرفت‌ این بود که تبلیغات اینترنتی احمقانه‌ترین چیزی ا‌ست که تا به‌حال شنیده‌اند. بیش‌تر اوقات مغازه‌دارها از هیلمن می‌خواستند که برود و ایجاد مزاحمت نکند. وقت ناهار که می‌رسید برادران ماسک از جعبه‌ی سیگاری که کمی پول نقد در آن نگه می‌داشتند، پول برمی‌داشتند و با هیلمن به رستوران می‌رفتند به گزارش‌های ناامید کننده‌ی فروش گوش می‌کردند.

یکی دیگر از کارمندهای سابق‌شان، Craig Mohr، شغل فروش املاک را رها کرد تا وارد تیم فروش Zip2 بشود. او تصمیم گرفت سراغ نمایندگی‌ خودروها برود؛ چرا که آن‌ها معمولا پول زیادی بابت تبلیغات خرج می‌کردند. او به آن‌ها وب‌سایت Zip2، www.totalinfo.com را معرفی می‌کرد و به آن‌ها توضیح می‌داد که درخواست برای آدرسی مثل www.totalinfo.com/toyotaofsiliconvally چقدر زیاد است. اما معمولا وقتی مور می‌خواست که وب‌سایت را باز کند یا خیلی کند بارگذاری می‌شد یا کلا باز نمی‌شد، که البته این مشکل در گذشته کاملا رایج بود. مور گفت: “یک روز من با یک چک نه‌صد دلاری به شرکت برگشتم و از بچه‌ها پرسیدم باید با این پول چه کنم. ایلان از تایپ کردن دست کشید و سرش را از پشت مانیتورش بیرون آورد و گفت، باورم نمی‌شه، تو پول کاسب شدی؟”

چیزی که روحیه‌ی کارمندها را خوب می‌کرد اصلاحات مداومی بود که ماسک روی نرم‌افزار Zip2 انجام می‌داد. طوری که آن را از یک نرم‌افزاری که مفهوم کار را انتقال می‌داد به محصولی کاملا کاربردی تبدیل کرد که می‌شد طرز کارش را به دیگران نشان. در راستای ترفندی برای بازاریابی برای محصول‌شان، برادران ماسک سعی کردند به خدمات مبنی بر وب‌شان یک ظاهر فیزیکی و باابهت بدهند و کاری کنند که مهم جلوه کند. ماسک اطراف کامپیوتر یک محفظه‌ی بزرگ ساخت و آن را روی یک پایه‌ی چرخ‌دار گذاشت. در این صورت هر سرمایه‌گذاری که به دفتر می‌آمد، ماسک نمایش باشکوهی اجرا می‌کرد و این ماشین بزرگ را پیش‌ می‌آورد تا به نظر برسد که Zip2 در یک سوپرکامپیوتر کوچک دارد اجرا می‌شود. کیمبال گفت: “این برای سرمایه‌گذارها واقعا جذاب بود.” هم‌چنین هیلمن به این نکته اشاره کرد که سرمایه‌گذارها تحت تاثیر تعلق خاطر ماسک به شرکت قرار می‌گرفتند. او گفت: “ایلان به عنوان یک جوان دانشگاهی جوش جوشی، باید این کار را (هرچه که بود) پیش می‌برد؛ وگرنه، شانس‌اش را از دست می‌داد.  بنظر من سرمایه‌گذارها این را می‌فهمیدند (که بقای او به ساختن این پلتفرم بستگی دارد.)”  یک‌بار ماسک این مساله را برای یک سرمایه‌گذار به این صورت توضیح داد: “ذهن من مثل یک سامورایی است. من ترجیح می‌دهم هاراکیری کنم تا شکست بخورم.”

اوایل که هنوز Zip2 شبیه یک ماجراجویی بود، ماسک یک هم‌کار کارآمد پیدا کرد که برخی از این ایده‌های مهم را او برنامه‌ریزی کرد. Greg Kouri، یک تاجر کانادایی که سی و اندی سن داشت، ماسک‌ها را در تورنتو دیده بود و با اشتیاق وارد بحث‌های اولیه Zip2 شده بود. یک روز صبح پسرها رفتند دم در آپارتمان‌اش و گفتند که تصمیم دارند به کالیفرنیا بروند تا Zip2 را راه بیندازند. کوری که هنوز حوله‌ی قرمزش تنش بود، به خانه برگشت و چند دقیقه بعد با یک بغل پول به مبلغ ۶۰۰۰ دلار برگشت. اوایل سال ۱۹۹۶ او هم به کالیفرنیا نقل مکان کرد و به عنوان شریک‌موسس به Zip2 پیوست.

کوری که قبلا چندین معامه فروش املاک انجام داده بود و در تجارت و کسب‌وکار با تجربه و رفتار با مشتری را خوب بلد بود به عنوان ناظر و بزرگت‌تر در Zip2 مشغول به کار شد. این کانادایی در آرام کردن ماسک ماهر بود و برای او تبدیل به یک مربی شد. Derek Proudian، سرمایه گذاری که مدیر اجرایی Zip2 شد گفت: “آدم‌های باهوش گاهی متوجه نیستند که بقیه ممکن است نتوانند آن‌ها را درک کنند یا پا به پای آن‌ها مسیر را طی کنند. گرگ یکی از معدود کسانی بود که ایلان به حرف‌اش گوش می‌کرد و بعضی مسایل را برای او توضیح می‌داد تا متوجه بشود.” در ادامه کوری در مورد گل‌آویز شدن کیمبال و ایلان در دفتر صحبت کرد.

کیمبال گفت: “معمولا با هیچ‌کس دیگر دعوام نمی‌شد، اما من و ایلان نمی‌توانستیم چشم‌انداز یا ایده‌ی کسی بجز خودمان را بپذیریم.” حین یکی از همین درگیری‌های فیزیکی مسخره درباره‌ی کار، دست ایلان زخمی شد و بخاطرش داروی ضد کزاز استفاده کرد. کوری از همان روز درگیر شدن در دفتر را ممنوع کرد و جریان دعواها را فیصله داد. (کوری در سال ۲۰۱۲ بر اثر حمله‌ی قلبی در گذشت. او با سرمایه‌گذاری در شرکت‌‌های ماسک حسابی پول‌دار شده بود. ماسک در مراسم تدفینش شرکت کرد. کیمبال گفت: “ما خیلی به او مدیونیم.”)

اوایل ۱۹۹۶،  Zip2 دست‌خوش تغییرات بزرگی شد. شرکت سرمایه‌گذاری Mohr Davidow Venture متوجه شد پسرهایی اهل آفریقای جنوبی در حال درست کردن مرجع اینترنتی هستند و ترتیب یک جلسه را با آن‌ها داد. ماسک، با این‌که هنوز مهارت چندانی در ارایه‌ی مطالب به دیگران نداشت، اما خیلی خوب از پس آن جلسه بر آمد و سرمایه‌گذارها تحت تاثیر انرژی او قرار گرفتند. شرکت Mohr Davidow سه میلیون دلار در شرکت ماسک سرمایه‌گذاری کرد. با داشتن چنین مبلغی، شرکت به طور رسمی اسم‌اش را از Global Link به Zip2 تغییر داد (ایده‌ی این اسم از کاربرد محصول شرکت گرفته شده بود که در آن، کاربران می‌توانستند به سرعت و به هرجایی بروند) و به دفتر بزرگ‌تری در خیابان ۳۰۹ Cambridge Avenue در پالو آلتو رفتند و اقدام به استخدام نیروهای متخصص و باهوش کردند. در نهایت Zip2 استراتژی کسب‌وکارش را هم تغییر داد. در آن زمان آن‌ها بهترین سیستم مسیریابی موجود در اینترنت را ساخته بودند. اما Zip2 تصمیم گرفت این تکنولوژی را گسترده‌تر کند و بجای تمرکز بر Bay Area، کل کشور را وارد نقشه کند. در همین راستا، هدف اصلی شرکت در کل تغییر کرد. بجای فروش حضوری، Zip2 تصمیم گرفت یک بسته نرم‌افزاری بسازد که می‌شد آن را به روزنامه‌ها فروخت تا نیازمندی‌ها و لیست راهنمای شهری اختصاصی خودشان را داشته باشند. روزنامه‌ها آخرین صنفی بودند که تاثیر اینترنت بر کسب و کارشان را درک می‌کردند و نرم‌افزار Zip2 راه سریع دیده شدن در اینترنت را برای‌شان فراهم می‌کرد؛ بدون این‌که نیاز داشته باشند از اول همه چیز را شروع کنند. در عوض Zip2 هم می‌توانست درآمد بیش‌تری داشته باشد و به شبکه‌ی‌ راهنماهای شهری سراسر کشور دست پیدا کند.

این تغییرات در بیزینس‌مدل و روند شرکت در زندگی ماسک نقطه‌ی عطف به حساب می‌آیند. سرمایه‌گذارها ماسک را برای سمت مدیر ارشد فناوری انتخاب و Rich Sorkin را به  عنوان مدیر عامل استخدام کردند. سورکین در Creative Lab، سازنده‌ی تجهیزات صوتی، کار می‌کرد و مدیر گروه توسعه‌ی تجاری شرکت بود و چند سرمایه‌گذاری در استارت‌آپ‌های اینترنتی انجام داده بود. به نظر سرمایه‌گذاران Zip2، او با تجربه بود و شم اینترنتی خوبی داشت. با این‌که ماسک با این تمهیدات موافقت کرد اما بخاطر کنترل نداشتن بر Zip2 ناراضی بود. معاون بخش مهندسی Zip2، «جیم آمبراس» (Jim Ambras) گفت: “قطعا بزرگ‌ترین تاسف من در تمام مدتی که با ایلان کار می‌کردم همین قرار و مداری بود که با Mohr Daviow  مکار گذاشت. ایلان دیگر هیچ مسوولیت اجرایی در شرکت نداشت؛ در حالی‌که می‌خواست مدیرعامل Zip2 باشد.”

آمبراس در Hewlett-Packard Labs و Silicon Graphics Inc کار کرده بود و یکی از بااستعدادترین نیروهایی بود که بعد از اولین موج واریز شدن پول به Zip2 آن‌جا استخدام شده بود.  Silicon Graphics که کامپیوترهای لوکس و مورد علاقه‌ی هالیوودی‌ها را می‌ساخت مطرح‌ترین شرکت در آن روزها بود و نخبه‌ترین گیک‌های دره‌ی سیلیکون را گلچین کرده بود. حالا آمبراس با قول‌هایی که از سرمایه‌گذاران گرفته بود بهترین و باهوش‌ترین مهندس‌های شرکت قبلی‌اش SGI را برای Zip2 استخدام کرد. آمبراس گفت: “وکلای ما نامه‌ای از SGI به دست‌شان رسید که گفته بودند ما بهترین‌ها را دست‌چین کردیم. بنظر ماسک این فوق‌العاده بود.”

با این‌که کار ماسک به عنوان یک کد نویس خودآموز خیلی خوب بود، اما مهارت‌اش به اندازه‌ی کارمندهایی که به تازگی استخدام کرده بودند به روز و شسته رفته نبود. آن‌ها با نگاهی به کدهای Zip2 شروع به دوباره‌نویسی بخش زیادی از نرم‌افزار کردند. ماسک، به بخشی از این تغییرات معترض بود اما برای متخصصین کامپیوتر فقط یک ناهماهنگی بین خطوط کدهای نوشته شده توسط ماسک کافی بود تا کارشان را انجام بدهند. آن‌ها مهارت کافی در تقسیم کردن پروژه‌ی نرم‌افزار به بخش‌های مختلف و بازبینی و اصلاح هر قسمت را داشتند؛ در حالی‌که ماسک درگیر مشکل قدیمی خودآموزان کدنویسی شده بود که توسعه دهنده‌ها به آن Hairball می‌گویند (صفحات طولانی و یک‌دست کد که به دلایل نامعلومی خوب از آب در نمی‌آمدند.) هم‌چنین آن‌ها چهارچوب کاری مشخص و ضرب‌الاجل‌های واقع‌بینانه‌تری برای گروه متخصصان تعیین کردند. این تغییر در رویکرد ماسک برای خوش‌آمد گویی بود، که ضرب‌اجل‌های واقع‌گرایانه‌تری برای انجام کارها تعیین کنند تا مهندس‌ها روزها بی‌وقفه کارکنند و به اهداف تعیین شده برسند. آمبراس گفت: “اگر از ماسک می‌پرسیدی انجام شدن فلان کار چقدر طول می‌کشد می‌گفت: “کم‌تر از یک ساعت.” برداشت ما از این یک ساعت، یکی دو روز بود و اگر پیش می‌آمد که ایلان بگوید یک روز زمان می‌برد، ما یک تا دو هفته زمان اختصاص می‌دادیم.”

فصل چهارم/ بخش سوم/ پایانی

اولین استارت‌آپ ایلان

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل چهارم)

راه انداختن Zip2 و گسترده‌تر شدن‌اش حسابی به ماسک اعتماد به نفس داده بود. یکی از دوستان دوران دبیرستان ماسک،  Terence Beney که برای دیدن ماسک به کالیفرنیا آمده بود، درجا متوجه این تغییر در شخصیت ماسک شد. او دیده بود که ماسک چطور در مقابل صاحب‌خانه بداخلاق مادرش، که در آن زمان در شهر یک آپارتمان اجاره کرده بود، قد علم کرده بود. ترنس گفت: “او به صاحب‌خانه گفت: اگه راس می‌گی واسه من قلدر بازی در بیار!” دیدن این‌که او به خوبی از پس اوضاع برآمد غافل‌گیرکننده بود. آخرین باری که ایلان را دیده بودم یک بچه‌ی گیک اعصاب‌خرد کن بود که گه‌گداری از کوره در می‌رفت. او همان بچه‌ای بود که هرکسی فکر می‌کرد مسوول خراب‌کاری‌هاست و باید جواب‌گو باشد. اما حالا کاملا بااعتماد به نفس و آرام بود.” هم‌چنین ماسک به طور آگاهانه شروع کرد به پذیرفتن انتقادهای دیگران. جاستین گفت: “ایلان کسی نبود که بگوید «درکت می‌کنم یا متوجه منظورت هستم.» او باید یاد می‌گرفت که یک جوان بیست و چند ساله نباید نظرها و طرح‌های بزرگ‌ترها و باتجربه‌ترها را با لحن تند و تیزی زیرسوال ببرد و اشتباهات‌شان را زیر ذره‌بین بگذارد. او بالاخره یاد گرفت کمی معقول‌تر و آرام‌تر رفتار کند. بنظر من او دنیا را فقط از دریچه‌ی عقل و استراتژی می‌بیند.” این تغییرات اخلاقی منجر به موفقیت‌های مختلفی شد. ماسک هنوز هم با مطالبات کاری‌اش از متخصصین و انتقادهای صریح و تندش آن‌ها را عصبی می‌کند. Doris Downs، مدیر بخش خلاقیت و نوآوری درZip2 گفت: “یادم هست در جلسه‌ای درباره‌ی محصول جدید (صندلی ماشین جدید) مشغول هم‌فکری بودیم و یک‌نفر درباره‌ی غیرممکن بودن تغییرات تکنیکالی که مد نظر ما بود اعتراض کرد. ایلان به او نگاه کرد و گفت «واقعا برام مهم نیست شما چی فکر می‌کنی» و از جلسه رفت بیرون. برای ایلان کلمه‌ی نه مفهوم نداشت و او از تمام اطرافیان‌اش هم همین انتظار را داشت. کارشناس فروش، مور گفت: “ماسک هرازگاهی با مدیران ارشد اجرایی هم تند رفتار می‌کرد. می‌توانستی ببینی که با چهره‌ای درهم و اخمالو از جلسه بیرون می‌آیند. برای رسیدن به جایی که ماسک الان هست، نمی‌توانی همیشه آدم خوب و ملایمی باشی. او فقط بسیار باانگیزه بود و به خودش اطمینان داشت.”

ماسک کم‌کم سعی کرد تا با تغییراتی که سرمایه‌گذارها در Zip2 ایجاد کردند کنار بیاید و از درآمد نسبتا زیادش لذت ببرد. سرمایه‌گذارها به برادرهای ماسک در زمینه‌ی ویزا و اقامت‌شان کمک کردند و نفری ۳۰.۰۰۰ دلار به هرکدام دادند تا ماشین بخرند. ماسک و کیمبال بی‌ام‌و قراضه‌شان را با یک سواری قراضه دیگر عوض و آن را با اسپری خال‌خالی کرده بودند. کیمبال با پول‌اش آن ماشین را به یک بی‌ام‌و سری۳ تبدیل کرد و ماسک جگوار مدلE خرید. کیمبال گفت: “اون مدام خراب می‌شد و با جرثقیل تا دفتر حمل‌اش می‌کردند. اما ایلان همیشه بلندپرواز بود.

یکی از تعطیلات آخرهفته به عنوان ورزش گروهی ماسک، آمبراس، بعضی از دوستان‌شان و چند کارمند دیگر تصمیم گرفتند که مسیر Saratoga Gap در Santa Cruz Mountain را دوچرخه‌سواری کنند. بیش‌تر دوچرخه‌سوارها آموزش دیده بودند و به رکاب زدن‌های طولانی و گرمای تابستان عادت داشتند. آن‌ها تصمیم گرفتند که کوه را با سرعت بیش‌تری بالا بروند. بعد از یک ‌ساعت، Russ Rive، پسرخاله‌ی ماسک، به قله رسید و شروع کرد به استفراغ کردن. بقیه‌ی دوچرخه‌سوارها هم درست پشت سر او بودند. بعد از پانزده دقیقه سروکله‌ی ماسک پیدا شد. صورت‌اش بنفش شده بود و عرق از سر و صورت‌اش می‌ریخت و توانست خودش را به آن بالا برساند. آمبراس گفت: “من همیشه به آن دوچرخه‌سواری فکر می‌کنم. او اصلا در شرایطی نبود که بتواند به مسیر ادامه بدهد. هرکسی جای او بود اصلا این کار را نمی‌کرد یا از دوچرخه پیاده میشد و تا قله می‌آمد. همین‌طور که نگاه می‌کردم چطور صد متر آخر را در حالی‌که صورت‌اش از پر از درد شده، رکاب می‌زند، با خودم فکر می‌کردم، این ایلانه. یا انجام‌ش بده یا بمیر؛ اما تسلیم نشو.”

ماسک همین‌طور به انرژی پراکنی در دفتر ادامه می‌داد. او یک گروه بازی ویدیویی تشکیل داد تا در مسابقات انفرادی Quake شرکت کنند. ماسک گفت : “ما در یکی از اولین تورنمنت‌های کشور شرکت کردیم و مقام دوم را آوردیم. البته می‌توانستیم اول شویم؛ اما دستگاه یکی از بهترین بازیکن‌های تیم به دلیل این‌که کارت گرافیک‌اش را محکم فشار داده بود خراب شد. ما چند هزار دلار جایزه بردیم.”

Zip2 در ارتباط با روزنامه‌ها به موفقیتی چشم‌گیر دست پیدا کرد. The New York Times, Knight Ridder, Hearst Corporation و دیگران برای استفاده از خدمات‌اش درخواست دادند. بعضی  از این شرکت‌ها ۵۰ میلیون دلار به سرمایه گذاری مازاد Zip2 اختصاص می‌دادند. سرویس‌هایی مثل Craigslist با لیست راهنمای شهری آنلاین رایگان سروکله‌شان پیدا شد و روزنامه‌ها باید فکری به حال خودشان می‌کردند. آمبراس گفت: “روزنامه‌ها فهمیده بودند که اینترنت برای‌شان دردسر ساز می‌شود و ایده‌شان این بود که هر تعدادشان که می‌توانند برای استفاده از خدمات ما ثبت نام کنند. آن‌ها لیست‌های املاک، اتوموبیل و سرگرمی‌ها را می‌خواستند و برای این سرویس‌ها می‌توانستند از ما استفاده کنند.” Zip2 بخاطر شعار «ما روزنامه‌ها را قدرت‌مند می‌کنیم» حسابی معروف شد و هجوم پول به شرکت، بزرگ‌تر شدن‌اش را سرعت بخشید. هیات مدیره شرکت بقدری شلوغ شد که یکی از میزها دقیقا تا دم در دستشویی زنانه امتداد پیدا کرده بود. در سال ۱۹۹۷ Zip2 به مکانی لوکس‌تر و بزرگ‌تر در شماره‌ی ۴۴۴ خیابان Castro واقع در Mountain View نقل مکان کرد.

این‌که Zip2 می‌تواند بازیگر پشت صحنه‌ی روزنامه‌ها باشد حسابی ماسک را هیجان‌زده کرده بود. او معتقد بود که شرکت می‌تواند پیشنهادهای جالبی را مستقیما به خود مشتری‌هایش بدهد و تصمیم داشت دامین City.com را بخرد به امید این‌که روزی مشتری خوبی برایش پیدا بشود. اما وسوسه‌ی پول رسانه‌ها، سورکین و بقیه‌ی اعضای هیات مدیره را محافظه‌کار کرده بود و آن‌ها نگران بودند مشتری‌ها را از دست بدهند.

در آوریل ۱۹۹۸  Zip2 اعلام کرد که تغییرات بزرگی در استراتژی شرکت بوجود خواهد آمد. آن‌ها در معامله‌ای به ارزش ۳۰۰ میلیون دلار با اصلی‌ترین رقیب‌شان یعنی CitySearch ادغام شدند. درحالی‌که سورکین در راس گروه سرمایه‌گذار بود، نام شرکت جدید CitySearch باقی ماند. این یکی شدن روی کاغذ به‌نظر عالی می‌آمد و شبیه ادغام دو شرکت همگن بود. CitySearch فهرست راهنماهای زیادی از شهرهای مختلف سراسر کشور تهیه کرده بود. همچنین تیم فروش و تبلیغات‌اش بنظر خیلی قوی و کارآمد بودند و مکمل تیم مهندس‌های نابغه Zip2 می‌شدند. این ادغام در روزنامه‌ها اعلام شد و کار تمام شده تلقی می‌شد.

نظرهای متفاوتی درباره‌ی قدم بعدی شرکت وجود داشت. در آن شرایط منطق حکم می‌کرد که هردو شرکت نگاهی به لیست کارمندهای خود بیندازند و تصمیم بگیرند چه کسی بماند و چه کسی اخراج بشود تا مشاغل تکراری نباشند. این روند سوال‌هایی را درباره‌ی این‌که CitySearch چقدر درباره‌ی اوضاع مالی‌اش صادق بوده بوجود آورد و برخی اعضای هیات مدیره‌ی Zip2 بخاطر این‌که موقعیت‌شان پایین‌تر می‌آمد یا کلا حذف می‌شد، دل چرکین شدند. گروهی در Zip2 معتقد بودند که این معامله باید فسخ بشود؛ در حالی‌که سورکین می‌خواست که به همین روال ادامه بدهند. ماسک که یکی از اولین طرفداران این معامله بود، با آن مخالفت کرد. در می ۱۹۹۸ هردو شرکت بی‌خیال این ادغام شدند و بازتاب آن در مطبوعات باعث هرج و مرج بی‌سابقه‌ای شد. ایلان به هیات مدیره اصرار کرد تا سورکین را برکنار و او را مدیرعامل شرکت کنند. اما در عوض، ماسک عنوان ریاست را از دست داد و Derek Proudian، یکی از سرمایه‌گذاران، Mohr Davidow را جایگزین سورکین کرد. سورکین تمام این مدت رفتار ماسک را غرض‌ورزانه و بی‌رحم قلم‌داد کرد و بعدها از عکس‌العمل هیات‌مدیره و تنزل مقام ماسک به عنوان دلیلی بر اثبات این‌که آن‌ها هم همین حس را نسبت به ایلان داشتند، استفاده کرد. پرادین گفت: “واکنش‌ها به این ماجرا خیلی تند بود و اتهام‌های زیادی به ما زدند. ماسک می‌خواست مدیرعامل باشد، اما من به او گفتم: “این اولین شرکت توست؛ بگذار چنتا خریدار پیدا کنیم و کمی پول در بیاریم تا بتوانی شرکت‌های دوم، سوم و چهارمت را هم تاسیس کنی.”

بخاطر اوضاع پیش‌آمده، Zip2 در مخمصه افتاده بود و پول‌های‌اش از دست می‌رفتند. مایکروسافت با صرف کلی پول وارد بازار مشابه شده بود؛ استارت‌آپ‌های زیادی با ایده‌های املاک و اتومبیل و نقشه‌برداری شروع به کار کرده بودند. متخصصین Zip2 نگران و ناامید بودند که مبادا نتوانند از پس این رقابت بربیایند. اما، در فوریه‌ی ۱۹۹۹ شرکت سازنده‌ی کامپیوتر Compaq Computer پیشنهاد پرداخت ۳۰۷ میلیون دلار پول نقد در ازای خرید Zip2 را به آن‌ها داد. یکی از مدیران اجرایی سابق Zip2 گفت: “انگار خدا برای ما این پول را فرستاد.” هیات مدیره Zip2 پیشنهاد را قبول کردند و شرکت رستورانی در پالوآلتو اجاره کرد و جشن بزرگی تدارک دید. Mohr Davidow بیست برابر سرمایه‌ی اولیه‌اش را بدست آورد و ماسک و کیمبال هرکدام به ترتیب ۲۲ و ۱۵ میلیون دلار نصیب‌شان شد. ماسک هم هیچ‌وقت ایده‌ی کار در Compaq را قبول نکرد. پرادین گفت: “به محض این‌که قضیه‌ی فروش شرکت قطعی شد، ایلان پروژه بعدی‌اش را شروع کرد.” از آن به بعد ماسک همیشه برای مدیرعامل شدن و کنترل کردن شرکت‌های‌اش مبارزه کرد. کیمبال گفت: “ما گیج شده بودیم و فکر می‌کردیم آن‌ها می‌دانند که چه‌کار می‌خواهند بکنند. اما نمی‌دانستند و وقتی روی کار آمدند هیچ چشم‌اندازی نداشتند. آن‌ها سرمایه گذار بودند و ما هم بخوبی در کنارشان کار می‌کردیم، اما چشم‌انداز شرکت کاملا از بین رفته بود.”

ماسک سال‌ها بعد که وقت آن‌ را داشت تا به اوضاع و شرایط Zip2 فکر کند، متوجه شد که می‌توانسته  برخی مسایل با کارمندان را بهتر مدیریت کند. ماسک گفت: “قبل از آن واقعا هیچ‌ گروهی را اداره نکرده بودم. هیچ‌وقت کاپیتان یک تیم ورزشی یا هر کاپیتان دیگری نبودم و حتی مدیر یک نفر هم نبودم. من باید فکر می‌کردم که چه عواملی روی کارکرد یک گروه موثر هستند. اولین گزینه‌ی مسلم این است که دیگران مثل شما رفتار می‌کنند. اما اشتباه است. حتی اگر آن‌ها دوست داشته باشند مثل شما باشند، لزوما تمام اطلاعات و فرضیات شما را ندارند. بنابراین، اگر من یک سری اطلاعات داشته باشم و با بدل خودم صحبت کنم، اما فقط نصف اطلاعات را به او بدهم، نمی‌توانید توقع داشته باشید که آن بدل به همان نتیجه‌ای برسد که من رسیدم. شما باید خودتان را در شرایطی قرار بدهید که بگویید، خب، این مساله از دید آن‌ها چطور است، و از دید آن‌ها به مسایل نگاه کنید.”

کارمندهای Zip2 شب‌ها به خانه می‌رفتند و صبح که بر‌می‌گشتند متوجه می‌شدند که ماسک بدون هماهنگی قبلی کار آن‌ها را عوض کرده؛ مدل سلطه‌جو و وسواسی ماسک بیش‌تر از این‌که مفید باشد، آسیب زننده بود. ایلان گفت: “بله، ما در Zip2 چند مهندس نرم‌افزار خیلی خوب داشتیم. اما موضوع این بود که من خیلی بهتر از آن‌ها کد می‌نوشتم. من فقط می‌رفتم سراغ کارشان و کدها را اصلاح می‌کردم. بعلاوه از انتظار برای این‌که کارشان را به من تحویل بدهند کلافه می‌شدم؛ «پس، تصمیم دارم کدهایت را اصلاح کنم، و حالا سرعت‌اش پنج برابر شد، احمق جان» یک نفر بود که معادلات مکانیک کوانتوم و یک احتمال کوانتومی را روی تخته اشتباه نوشته بود. من درعجب بودم که او چطور همچین چیزی را نوشته و رفتم و کار را برایش اصلاح کردم. بعد از آن او از من متنفر شد. در نهایت، متوجه شدم که ممکن است کارش را درست کرده باشم اما او را به‌دردنخور جلوه داده بودم و این اصلا روش خوبی برای انجام کارها نبود.”

ماسک، مبارز دنیای تجارت اینترنتی، هم خوش‌شانس بود و هم درست عمل کرد. او ایده‌ی خوبی داشت و توانست آن را تبدیل به یک سرویس واقعی کند و از جنجال و آشوب کسب‌وکارهای اینترنتی با جیبی پر پول بیرون آمد. او در مقایسه با بسیاری دیگر از هم‌ وطن‌های‌اش بهتر بود. این روند رنج و درد به‌‌همراه داشت. ماسک مشتاق بود که رهبر و فرمانده باشد؛ اما بعضی از اطرافیان‌اش به کارکرد او ایمان نداشتند. تا جایی که به ماسک مربوط می‌شد آن‌ها اشتباه می‌کردند و او با نتایج بسیار درخشانی که بعدها بدست آورد این را ثابت کرد.

 

پایان فصل چهارم.

ادامه دارد ...

 


فصل‌های پیشین را بخوانید:

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل سوم)

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل اول)

زندگی‌نامه ایلان ماسک (فصل دوم)


منبع: دیجی‌کالا‌مگ

بیشتر بخوانید
تبلیغات
ایران سرور - خرید هاست دامین سرور هاست ابری
دیدگاه کاربران
فرستادن دیدگاه جدید
فناوری چاپ سه‌بعدی - پرینت سه‌بعدی در هوافضا - پرینتر سه‌بعدی
پهپاد - ربات پرنده - کوادکوپتر - مولتی کوپتر - درون
خودرو پرنده - ماشین پرنده- تاکسی هوایی - ایر تاکسی - خودرو هوایی - اتومبیل پرنده
فهرست پادکست‌های مرتبط با هوانوردی، فضا و هوافضا
صفحه اینستاگرام پورتال هوافضای ایران (ایران هوافضا)
کانال تلگرام پورتال هوافضای ایران (ایران هوافضا)
کتاب دانستنی های علم پرواز - علیرضا علی حسینی - دیجی کالا
کتاب پرواز، تاریخ کامل هوانوردی
مرجع کامل سنسور ها، ابزار دقیق و سیستم های اندازه گیری
دیکشنری هوانوردی و هوافضا چکاوک
فهرست کانال‌ها و گروه‌های هوافضا و هوانوردی ایران در تلگرام
دیوار هوافضا
ایران سرور - خرید هاست دامین سرور هاست ابری
دستیار هوش مصنوعی AvalAi